My police boyfriend
My police boyfriend
Part 21
بعد از چند دقیقه ازش جدا شدم
سرمو انداختم پایین
جیمین زیر چونمو گرفت و اورد بالا
جیمین:به من نگاه کن
تو چشمام زل زده بود که...
جیمین:لبخندی زد و گفت .. هنوزم تو چشمات ارامش و زیبایی موج میزنه
من:لبخندی زدم . ..
جیمین:یاشیل..
من:هوم..
جیمین:بهم بگو کی بهت گفت که ازم فاصله بگیری؟
من:ا.. آخه
جیمین:لطفا فقط بهم بگو
من:پ.. پدرت
جیمین:از عصبانیت چشماش رو روهم فشرد
فلش بک..
من:داشتم میرفتم بیرون که یهو یه اقایی جلومو گرفت
من:ب.. بخشید.. شما؟
-من پدر جیمینم .. باید باهات حرف بزنم
من:با من؟
-اره..
از دید یاشیل
دستم کشید و برد یگوشه
-خلاصه و کوتاه میگم.. از جیمین فاصله بگیر
به نفعته که اینکارو بکنی وگرنه زندگی رو برات به جهنم تبدیل می کنم.. فهمیدی؟
من:خشکم زده بود.. یعنی دیگه نمیتونستم به جیمین نزدیک شم.. ا. اما نمیتونستم.. من جیمین رو بیشتر از هر کس دیگه ای دوست داشتم باید چیکار می کردم اون تهدیدم کرد که اگر به جیمین نزدیک بشم به جیمین اسیب میزنه و من اینو اصلا نمیخواستم
به ناچار قبول کردم
اون گفت که به یه بهانه ای ازش فاصله بگیرم که متوجه نشه و شک نکنه
پس به ناچار به جیمین گفتم که میخوام ازمون نظامی رو پاس کنم و باند خودمو بزنم به جیمین گفتم که به این کار علاقه دارم اما در واقع نداشتم و فقط بخاطر محافظت از جیمین اینکارو کردم.
پایان فلش بک.
جیمین:حدس میزدم کار اون عوضی باشه.. خودم حالیش میکنم
(بچه ها خانواده جیمین پولدارن اما این پول رو از راه خلاف به دست اوردن جیمین با این کار خانوادش مخالف بود و از اونا جدا شد و وارد این کار شد و باند خودش رو تشکیل داد. پدر و مادر جیمین میخوان بزور جیمین با دختر صاحب یه شرکت ازدواج کنه.. درواقع یه جور معامله
بخاطر همین یاشیل رو مجبور کردن که از جیمین فاصله بگیره
جیمین:دیگه نمیزارم تورو ازم بگیرن
از دید یاشیل
از یه طرف بودن جیمین در کنارم و تکیه کردن بهش خوشحالم میکرد
ولی از طرف دیگه خیلی نگران بودم که مبادا جیمین بلایی سرش بیاد میترسیدم پدرش به حرفش عمل کنه اون موقع من باید چیکار کنم؟
حتی فکر کردن به از دست دادن جیمین هم دیوونم میکرد
Part 21
بعد از چند دقیقه ازش جدا شدم
سرمو انداختم پایین
جیمین زیر چونمو گرفت و اورد بالا
جیمین:به من نگاه کن
تو چشمام زل زده بود که...
جیمین:لبخندی زد و گفت .. هنوزم تو چشمات ارامش و زیبایی موج میزنه
من:لبخندی زدم . ..
جیمین:یاشیل..
من:هوم..
جیمین:بهم بگو کی بهت گفت که ازم فاصله بگیری؟
من:ا.. آخه
جیمین:لطفا فقط بهم بگو
من:پ.. پدرت
جیمین:از عصبانیت چشماش رو روهم فشرد
فلش بک..
من:داشتم میرفتم بیرون که یهو یه اقایی جلومو گرفت
من:ب.. بخشید.. شما؟
-من پدر جیمینم .. باید باهات حرف بزنم
من:با من؟
-اره..
از دید یاشیل
دستم کشید و برد یگوشه
-خلاصه و کوتاه میگم.. از جیمین فاصله بگیر
به نفعته که اینکارو بکنی وگرنه زندگی رو برات به جهنم تبدیل می کنم.. فهمیدی؟
من:خشکم زده بود.. یعنی دیگه نمیتونستم به جیمین نزدیک شم.. ا. اما نمیتونستم.. من جیمین رو بیشتر از هر کس دیگه ای دوست داشتم باید چیکار می کردم اون تهدیدم کرد که اگر به جیمین نزدیک بشم به جیمین اسیب میزنه و من اینو اصلا نمیخواستم
به ناچار قبول کردم
اون گفت که به یه بهانه ای ازش فاصله بگیرم که متوجه نشه و شک نکنه
پس به ناچار به جیمین گفتم که میخوام ازمون نظامی رو پاس کنم و باند خودمو بزنم به جیمین گفتم که به این کار علاقه دارم اما در واقع نداشتم و فقط بخاطر محافظت از جیمین اینکارو کردم.
پایان فلش بک.
جیمین:حدس میزدم کار اون عوضی باشه.. خودم حالیش میکنم
(بچه ها خانواده جیمین پولدارن اما این پول رو از راه خلاف به دست اوردن جیمین با این کار خانوادش مخالف بود و از اونا جدا شد و وارد این کار شد و باند خودش رو تشکیل داد. پدر و مادر جیمین میخوان بزور جیمین با دختر صاحب یه شرکت ازدواج کنه.. درواقع یه جور معامله
بخاطر همین یاشیل رو مجبور کردن که از جیمین فاصله بگیره
جیمین:دیگه نمیزارم تورو ازم بگیرن
از دید یاشیل
از یه طرف بودن جیمین در کنارم و تکیه کردن بهش خوشحالم میکرد
ولی از طرف دیگه خیلی نگران بودم که مبادا جیمین بلایی سرش بیاد میترسیدم پدرش به حرفش عمل کنه اون موقع من باید چیکار کنم؟
حتی فکر کردن به از دست دادن جیمین هم دیوونم میکرد
۲۸.۵k
۰۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.