رمان: معشوقه استاد
رمان:#معشوقه_استاد
#پارت_۱۲۱
با کمی مکث به سمتش چرخیدم و کنار سرمو به
صندلی تکیه دادم و بهش خیره شدم.
نیم رخشم جذابه، حتی اخمهاش.
چقدر دلم میخواد دستمو توي موهاش بکشم،
گونهشو ببوسم.
به این جاي به شدت مورد علاقم که توي آهنگ رسید زیر لب باهاش خوندم که بیاراده اشک توي
چشمهام حلقه زد.
-دوسم داره... چه خوبه دنیا کنارت... چه خوبه
هستم تو قلبت... چه خوبه امشب بوي عطرت...
ناخودآگاه نفس عمیقی کشیدم و بوي عطرشو با
لذت بو کشیدم.
-بغلم کن... تا عاقلشم یه ذره... عاشق تو... الان
دیوونهی شهره.
حتی یه نیم نگاهم بهم ننداخت.
اگه بگم دلتنگ نگاه کردن و حرف زدنش نشدم
دروغ گفتم... امشب دیوونه شده بودم؟ نه؟
دستمو تکون دادم تا به سمت گونش ببرم ولی مکث کردم اما بالاخره دستمو به سمت صورتش بردم و
خواستم روي ته ریشش بکشم که دستمو گرفت و
همین پس زدنش بغضو مثل تودهی سرطانی توي
گلوم انداخت.
با چشمهاي پر از اشک سرمو پایین انداختم و
دستمو آروم از توي دستش بیرون کشیدم و درست
سرجام نشستم.
یه دفعه با صداي گوش خراشی جوري که
ماشینهاي پشت سرمون پی در پی بوق زدند کنار
خیابون ترمز گرفت و تا بخوام بفهمم دو طرف
صورتمو گرفت و لبشو محکم روي لبم گذاشت که
اول شکه شدم اما با حریصانه بوسیدنش چشمهامو با بغض بستم که یه قطره اشک از دریاي چشمهام
روي گونم سر خورد.
تموم تنم از بوسیدنش گر گرفت.
نفس کم آورد و عقب کشید.
نفس زنان نزدیک صورتم گفت: تو مال منی.
نفسم بند اومد.
-فقط مال منی، فهمیدي؟
بوسهی عمیقی به لبم زد و باز عقب کشید.
با بغضی که از خوشحالی بود سرمو بالا و پایین کردم
که به ثانیه نکشیده تو گرماي آغوشش فرو رفتم و با
آرامش و لذت چشمهامو بستم و دست هامو روي
کمرش گذاشت.
روي سرمو بوسید و نفس زنان گفت: فقط مالی منی
دانشجوي سرکش من، یکی چشم بهت داشته باشه
چشمهاشو از کاسه درمیارم، بخواي سمت کسی
دیگه بري جفت پاهاتو قلم میکنم.
از حرفهاش شکه شدم اما چنان آرامشیو بهم داد
که فقط سکوت کردم.
#پارت_۱۲۱
با کمی مکث به سمتش چرخیدم و کنار سرمو به
صندلی تکیه دادم و بهش خیره شدم.
نیم رخشم جذابه، حتی اخمهاش.
چقدر دلم میخواد دستمو توي موهاش بکشم،
گونهشو ببوسم.
به این جاي به شدت مورد علاقم که توي آهنگ رسید زیر لب باهاش خوندم که بیاراده اشک توي
چشمهام حلقه زد.
-دوسم داره... چه خوبه دنیا کنارت... چه خوبه
هستم تو قلبت... چه خوبه امشب بوي عطرت...
ناخودآگاه نفس عمیقی کشیدم و بوي عطرشو با
لذت بو کشیدم.
-بغلم کن... تا عاقلشم یه ذره... عاشق تو... الان
دیوونهی شهره.
حتی یه نیم نگاهم بهم ننداخت.
اگه بگم دلتنگ نگاه کردن و حرف زدنش نشدم
دروغ گفتم... امشب دیوونه شده بودم؟ نه؟
دستمو تکون دادم تا به سمت گونش ببرم ولی مکث کردم اما بالاخره دستمو به سمت صورتش بردم و
خواستم روي ته ریشش بکشم که دستمو گرفت و
همین پس زدنش بغضو مثل تودهی سرطانی توي
گلوم انداخت.
با چشمهاي پر از اشک سرمو پایین انداختم و
دستمو آروم از توي دستش بیرون کشیدم و درست
سرجام نشستم.
یه دفعه با صداي گوش خراشی جوري که
ماشینهاي پشت سرمون پی در پی بوق زدند کنار
خیابون ترمز گرفت و تا بخوام بفهمم دو طرف
صورتمو گرفت و لبشو محکم روي لبم گذاشت که
اول شکه شدم اما با حریصانه بوسیدنش چشمهامو با بغض بستم که یه قطره اشک از دریاي چشمهام
روي گونم سر خورد.
تموم تنم از بوسیدنش گر گرفت.
نفس کم آورد و عقب کشید.
نفس زنان نزدیک صورتم گفت: تو مال منی.
نفسم بند اومد.
-فقط مال منی، فهمیدي؟
بوسهی عمیقی به لبم زد و باز عقب کشید.
با بغضی که از خوشحالی بود سرمو بالا و پایین کردم
که به ثانیه نکشیده تو گرماي آغوشش فرو رفتم و با
آرامش و لذت چشمهامو بستم و دست هامو روي
کمرش گذاشت.
روي سرمو بوسید و نفس زنان گفت: فقط مالی منی
دانشجوي سرکش من، یکی چشم بهت داشته باشه
چشمهاشو از کاسه درمیارم، بخواي سمت کسی
دیگه بري جفت پاهاتو قلم میکنم.
از حرفهاش شکه شدم اما چنان آرامشیو بهم داد
که فقط سکوت کردم.
۷۲۷
۲۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.