وقتی توی مکانی که خیلی میترسیدی تنها
*⃝وقتی توی مکانی که خیلی میترسیدی تنها
ولت کرد و.. 🪷^᪲᪲᪲𝅄
.ραят *⃝⁷
هایون: یاد امروز افتادم ..تا خواستم تکونی بخورم یونگی سریع گوشیم رو برداشت
_الو..چاگی..؟!
÷اهمم " صاف کردن گلو
_اوه..ه.. هیونگ.. "ذهن تهیونگ : قبر خوتو با دستای خودت کندی "
÷خب میگفتی " لحن سخت و سنگین
_عاا...ها..یون پیش توعه ؟! " تردید و ترس
÷اره آوردمش پیش خودم ..هومم مگه چیه
دور دور کردنات تموم شد یادت افتاد یه دوست دختر داری ..
_اما هیونگ ..من سوجون به زنگ زد گفت..
*قطع شدن حرفش توسط شوگا*
÷توضیح نخواستم ..هایون خودش همچیو بهم گفت
÷ تهیونگا..ازت انتظار نداشتم..
_متاسفم
÷برای من متاسف نباش..بیا از
هایون عذرخواهی کن ..اگر بخشیدت منم میبخشمت ..اما تهیونگ دیگه همچین کاری نمیکنی وگرنه ...
*قطع شدن حرف شوگا توسط تهیونگ*
_ب..باشه هیونگ ...دارم میام از دلش دربیارم
÷ همم ..باشه
~ویو تهیونگ: رفتم و گل فروشی یه دسته گل بزرگ گل رز سیاه و ۱ شاخه گل رز آبی خریدم و دادم تزیین کنن ( یه شاخه گل رز آبی وسط کلی رز سیاه )
*رنگ رز موردعلاقه ادمین 🥲🖤💙*
بعد از گل فروشی رفتم و یه گردنبد ناز براش خریدم بعد سوار ماشین شدم به سمت خونه ی شوگا هیونگ حرکت کردم
★ پایان تماس ★
چیشد ؟! * نگاه سوالی
_هیچی ..ادبش کردم
🥺🥺
"پرش زمانی ³⁰ مین بعد "
*📣📣زنگ دره😑*
÷ اومد
هایون: شوگا درو باز کرد تا بیاد بالا در ورودی خونه هم نيمه باز گذاشت و اومد پیشم سمت مبل ..یه ایده ای به ذهنم رسید .. از روی مبل بلند شدم و از تیشرت شوگا گرفتم و سمت خودم کشیدمش
اوپاا..
÷هومم
میخوام تهیونگو یکم اذیتش کنم تلافی کارش
÷ببینم چه ایده ی دوباره به ذهنت رسیده شیطون کوچولو 😈" ریز کردن چشم
بغلم کنی..بعد کلی ناز میکنم و..
_فهمیدم ..حله
صدای بسته شدن در اومد ...سریع پریدم بغل شوگا و پاهامو دور کمرش حلقه کردم ، دستامم دور گردنش و بعد سرمو گذاشتم رو بازوش و یه قیافه ی لوس و ناراحتی به خودم گرفتم
÷متقابل بغلش کردم و دستمو دور کمرش حلقه کردم
_س..سلام هیونگ * هایون رو دید که بغلش شوگاس
÷سلام .." یکم سرد
÷ * ذهن شوگا : اوه معلومه واقعا پشیمونه دسته گلش خیلی بزرگه ..*
÷به پشت هایون تک ضربه ی آرومی زدم و برگشتم تا هایون که سرشو رو شونم گذاشته بود تا هایون رو به ته که ایستاده بود قرار بگیره
اوه چه دسته گله بزرگی * اروم طوری که شوگا بشنوه ..
چشمی چرخوندم براش و چشمام رو بستم
_نزدیک شدم به شوگا و خواستم هایون رو خودم بغل کنم ...رو مخم بود تو بغل هیونگ..هر چند برادرش بود ولی..
دستمو روی کمر هایون گذاشتم خواستم بغلش کنم که هایون سفت تر شوگا رو چسبید...
_ شوگا بهم علامتی داد تا باهاش حرف بزنم ..
_بیبیم..
÷اهمم..اوقق.. بعد به من میگفت کسیو جز منو ماهزاد صدا نکن خیلی حساسم .. بعد حالا شوهرت جلو من داره بیبی صدات میکنه
یاااا..اوپاا ...کجا شوهرمهههه؟!
÷بلخره که میشه..😂
یااا..اوپا ...مثلا قرار بود طرف منو بگیریاا
÷خب پس تا الان چیکار کردم ..😅
یاا...ایششش...واقعا که..
_بیا بیبی بیا پیش خودم ببین چه داداش آدم فروشی داری ..شوهر خواهرش رو به خواهرش فروخت😆😶
یااا..یا.. شما ها..ایشششششش ..واقعا که این یه توطئه اسسس
÷باشه ..باشه ..من تسلیمم
ایشمن باهات قهرم ولم کن اصن میخوام برم پیش ددیم
هایون : از بغل شوگا پریدم پایین و رفتم خودمو چسبوندم به تهیونگ
÷چییییییی؟؟؟..ددیت...یا تو..تو خیلی پرویی .. آخه جلوی من ..
خب چیه مگه..باور کن توعمپس فردا که کاپ میزنی دختره رو بیبی صدا میزنی
÷زشته بچه
هیچم زشت نیس
_ولشکن ..بیا پیش خودم
تهیونگ: موهاشو کنار زدم و گردنبدی که براش خریدمو از پاکت درآوردم و آروم گردنبد رو گردنش کردم
وای چه نازه
_دوستش داری ؟
_ اوهوم خیلی قشنگه..مرسی
_به لباش بوسه ی سطحی زدم
÷ببخشیدا نمیخوام فضای احساسی تونو خراب کنم اما میشه با ددیت بری خونه از اینکارا کنی
حسودد
÷من حسود نیستم..ولی وقتی میبینم دوستم داره جلو چشای خودم خواهرمو میخوره ..خب حق بده
ایشش برو بابا
رفتم بوسه ای به لپ شوگا زدم و گفتم..حله پس ما رفتیم
÷اره اره زودتر برو ..مزاحم خوابم شدی
یاااا ...واقعا که
رفتم و چندبار سفت زدم به بازوش
÷اخخخخ ...ریزه میزه ..چقدر دستات سنگینه
ههه ..منو دست کم گرفتی
÷از این به بعد اگر تهیونگ اذیتت کرد اینطوری کتک ش بزن
_یااا هیونگ کار یاده بچه نده
+ اوپا ..واقعا راسته میگن تو خیلی باهوشی
😏😏÷
+ خب حالا پیشی خسته به خودت مغرور نشو برو بخواب تا ماهم بریم
𓂃𓂃𓂃𓂃𓂃𓂃𓂃𓂃𓂃𓂃𓂃𓂃𓂃𓂃
دیگه بیشتر از این جا نداشت بنویسم
ولت کرد و.. 🪷^᪲᪲᪲𝅄
.ραят *⃝⁷
هایون: یاد امروز افتادم ..تا خواستم تکونی بخورم یونگی سریع گوشیم رو برداشت
_الو..چاگی..؟!
÷اهمم " صاف کردن گلو
_اوه..ه.. هیونگ.. "ذهن تهیونگ : قبر خوتو با دستای خودت کندی "
÷خب میگفتی " لحن سخت و سنگین
_عاا...ها..یون پیش توعه ؟! " تردید و ترس
÷اره آوردمش پیش خودم ..هومم مگه چیه
دور دور کردنات تموم شد یادت افتاد یه دوست دختر داری ..
_اما هیونگ ..من سوجون به زنگ زد گفت..
*قطع شدن حرفش توسط شوگا*
÷توضیح نخواستم ..هایون خودش همچیو بهم گفت
÷ تهیونگا..ازت انتظار نداشتم..
_متاسفم
÷برای من متاسف نباش..بیا از
هایون عذرخواهی کن ..اگر بخشیدت منم میبخشمت ..اما تهیونگ دیگه همچین کاری نمیکنی وگرنه ...
*قطع شدن حرف شوگا توسط تهیونگ*
_ب..باشه هیونگ ...دارم میام از دلش دربیارم
÷ همم ..باشه
~ویو تهیونگ: رفتم و گل فروشی یه دسته گل بزرگ گل رز سیاه و ۱ شاخه گل رز آبی خریدم و دادم تزیین کنن ( یه شاخه گل رز آبی وسط کلی رز سیاه )
*رنگ رز موردعلاقه ادمین 🥲🖤💙*
بعد از گل فروشی رفتم و یه گردنبد ناز براش خریدم بعد سوار ماشین شدم به سمت خونه ی شوگا هیونگ حرکت کردم
★ پایان تماس ★
چیشد ؟! * نگاه سوالی
_هیچی ..ادبش کردم
🥺🥺
"پرش زمانی ³⁰ مین بعد "
*📣📣زنگ دره😑*
÷ اومد
هایون: شوگا درو باز کرد تا بیاد بالا در ورودی خونه هم نيمه باز گذاشت و اومد پیشم سمت مبل ..یه ایده ای به ذهنم رسید .. از روی مبل بلند شدم و از تیشرت شوگا گرفتم و سمت خودم کشیدمش
اوپاا..
÷هومم
میخوام تهیونگو یکم اذیتش کنم تلافی کارش
÷ببینم چه ایده ی دوباره به ذهنت رسیده شیطون کوچولو 😈" ریز کردن چشم
بغلم کنی..بعد کلی ناز میکنم و..
_فهمیدم ..حله
صدای بسته شدن در اومد ...سریع پریدم بغل شوگا و پاهامو دور کمرش حلقه کردم ، دستامم دور گردنش و بعد سرمو گذاشتم رو بازوش و یه قیافه ی لوس و ناراحتی به خودم گرفتم
÷متقابل بغلش کردم و دستمو دور کمرش حلقه کردم
_س..سلام هیونگ * هایون رو دید که بغلش شوگاس
÷سلام .." یکم سرد
÷ * ذهن شوگا : اوه معلومه واقعا پشیمونه دسته گلش خیلی بزرگه ..*
÷به پشت هایون تک ضربه ی آرومی زدم و برگشتم تا هایون که سرشو رو شونم گذاشته بود تا هایون رو به ته که ایستاده بود قرار بگیره
اوه چه دسته گله بزرگی * اروم طوری که شوگا بشنوه ..
چشمی چرخوندم براش و چشمام رو بستم
_نزدیک شدم به شوگا و خواستم هایون رو خودم بغل کنم ...رو مخم بود تو بغل هیونگ..هر چند برادرش بود ولی..
دستمو روی کمر هایون گذاشتم خواستم بغلش کنم که هایون سفت تر شوگا رو چسبید...
_ شوگا بهم علامتی داد تا باهاش حرف بزنم ..
_بیبیم..
÷اهمم..اوقق.. بعد به من میگفت کسیو جز منو ماهزاد صدا نکن خیلی حساسم .. بعد حالا شوهرت جلو من داره بیبی صدات میکنه
یاااا..اوپاا ...کجا شوهرمهههه؟!
÷بلخره که میشه..😂
یااا..اوپا ...مثلا قرار بود طرف منو بگیریاا
÷خب پس تا الان چیکار کردم ..😅
یاا...ایششش...واقعا که..
_بیا بیبی بیا پیش خودم ببین چه داداش آدم فروشی داری ..شوهر خواهرش رو به خواهرش فروخت😆😶
یااا..یا.. شما ها..ایشششششش ..واقعا که این یه توطئه اسسس
÷باشه ..باشه ..من تسلیمم
ایشمن باهات قهرم ولم کن اصن میخوام برم پیش ددیم
هایون : از بغل شوگا پریدم پایین و رفتم خودمو چسبوندم به تهیونگ
÷چییییییی؟؟؟..ددیت...یا تو..تو خیلی پرویی .. آخه جلوی من ..
خب چیه مگه..باور کن توعمپس فردا که کاپ میزنی دختره رو بیبی صدا میزنی
÷زشته بچه
هیچم زشت نیس
_ولشکن ..بیا پیش خودم
تهیونگ: موهاشو کنار زدم و گردنبدی که براش خریدمو از پاکت درآوردم و آروم گردنبد رو گردنش کردم
وای چه نازه
_دوستش داری ؟
_ اوهوم خیلی قشنگه..مرسی
_به لباش بوسه ی سطحی زدم
÷ببخشیدا نمیخوام فضای احساسی تونو خراب کنم اما میشه با ددیت بری خونه از اینکارا کنی
حسودد
÷من حسود نیستم..ولی وقتی میبینم دوستم داره جلو چشای خودم خواهرمو میخوره ..خب حق بده
ایشش برو بابا
رفتم بوسه ای به لپ شوگا زدم و گفتم..حله پس ما رفتیم
÷اره اره زودتر برو ..مزاحم خوابم شدی
یاااا ...واقعا که
رفتم و چندبار سفت زدم به بازوش
÷اخخخخ ...ریزه میزه ..چقدر دستات سنگینه
ههه ..منو دست کم گرفتی
÷از این به بعد اگر تهیونگ اذیتت کرد اینطوری کتک ش بزن
_یااا هیونگ کار یاده بچه نده
+ اوپا ..واقعا راسته میگن تو خیلی باهوشی
😏😏÷
+ خب حالا پیشی خسته به خودت مغرور نشو برو بخواب تا ماهم بریم
𓂃𓂃𓂃𓂃𓂃𓂃𓂃𓂃𓂃𓂃𓂃𓂃𓂃𓂃
دیگه بیشتر از این جا نداشت بنویسم
- ۷.۱k
- ۲۶ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط