رمان انسانیت

#انسانیت
#پارت۷

صبا بی حوصله نگاهش را به زمین دوخت
-گفتم وظیفه من اینجا چیه آقای معینی؟

فرزاد لحظه ای نگاهش کرد
حوصله بحث نداشت

-مافیای پول‌شویی، مافیای موادمخدر،مافیای قتل قراردادی کدومش؟کار ما سه بخشِ کدومش رو می‌خوای؟

صبا وحشت زده سرش را بلند کرد.قتل!
فرزاد خونسرد به چهره وحشت زده صبا خیره شد
-من حوصله این ادا ها رو ندارم دخترجون!

با درد چشمانش را بست و یه آن گفت:
-پول‌شویی شرافتمندانه‌تره!

چهره پسرک آکنده از پوزخند و تمسخر شد
-باشه

و سپس تاکیدوار زیر لب زمزمه کرد
-پول‌شویی

می‌خواست حرص صبا را دربیاورد
فعلا نمی‌توانست حساب این پسر از خود راضی را برسد
باید مدتی بگذرد تا حسابش را کف دستش بگذارد

همانطور که پرونده ها را زیرو و رو می‌کرد نگاهش در پرونده‌ای‌ که عکس پسر بچه‌ای بر سر ان بود قفل شد
لای پرونده را باز کرد
خواست بخواند که صدای دختری توقف‌اش کرد
-نخون برات ضرر داره!

طلبکار خیره دختر جوان هم سن خودش شد

-واسه خودت دارم میگم،پرونده های جنایی رو بخونی شب نمی‌تونی بخوابی،وحشتناکن!

هنوز در چشمان دختر جوان خیره بود
آینده شومی در انتظارش بود

-کدوم بخش مافیایی؟
دیدگاه ها (۲)

رمان انسانیت

رمان انسانیت

رمان انسانیت

امام علی

𝑭𝒓𝒐𝒎 𝒎𝒚 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 :: part¹⁴ "...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط