part
𝑭𝒓𝒐𝒎 𝒎𝒚 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 ::
part¹⁴ "
توی پذیرایی عمارت روی کاناپه نشسته بود..
ساعت ۵صبح بود و هوا هنوز روشن نشده بود.،اسمون ابی رنگ..
عمارت توی سکوت غرق شده بود..
ولی ذهن دخترک پر از سرو صدا..
بلند شدو به سمته اتاقش حرکت کرد..از لای در بهش خیره شد..
دستش رو روی پیشونیش و نگاهش به سقف..
جرئت داخل رفتن رو نداشت..
برگشت و از در فاصله گرفت..که صداش بلند شد..
تهیونگ:بیا تو..
دست هاش توی هم قفل و سرش پایین..
چشم هاش از گریه های زیاد میسوختو دوست نداشت داخل اون وضعیت ببینتش..
ا.ت:م..من.معذرت..می..میخوام..
پوزخندی زد..
تهیونگ:معذرت خواهی نکن..که به تو نمیاد..
انگاری باید مسخرش میکرد..
تهیونگ:حرکت خوبی بود..
به تهیونگ خیره شد..سعی داشت نخنده..
ا.ت:کدوم حرکت؟
تهیونگ:خوب مرده رو زدی..پخش زمین شده بود..
که شروع کرد به خندیدن..
برگشتو با اخم بهش خیره شد..
دستش رو بلند کردو محکم به شونش زد..
ا.ت:هییی.مسخرم نکن..
که شروع کرد به سرفه کردن..
سریع رفت سمتش..
ا.ت:خوبی..وای زدمت..هواسم نبود..
تهیونگ:شوخی کردم..
دست به سینه بهش نگاه کرد..
ا.ت:دفعه بعد محکم تر میزنم که کارت به شوخی نرسه..
از توی اتاق خارج شدو رفت سمته اتاقش..
لباساش کمی خونی شده بود..
تاپ و شلوارکی رو در اورد و پوشید..حوصله حموم رو نداشت..
روی تخت لم داد.
انقدر خسته بود که زود خوابش برد..
ویو جونگکوک".
با صدای جیغ..همه ساکت شدن..
برگشت سمته حیاط..
مردی روی زمین افتاده بود..دقت که کرد دختری کنارش بود که بهش خیره بود..
تعجب کرده بود..
موهاش جلوی صورتش رو گرفته بودن و نفهمید اون کی بود..
ولی اون دختر انگاری شناخته بودتش..
همینجوری که به دختر خیره بود تا خواست به بادیگارد ها چیزی بگه..چشمش به تهیونگ افتاد..
دست اون دختر رو گرفت و با سرعت نور دوییدن..
با تعجب بهشون خیره شد..
تهیونگ؟
اون دختر؟
.
.
به ساعت دور موچش خیره شد..
۱ظهر..
جیمین:امروز رو اصلا..
جونگکوک:حالا که سویون شراکتشو باهامون بهم زده..باید مواظب بقیه انبار باشیم..
جیمین:ولی..اوفف..بریم؟
کتش رو پوشیدو عطر همیشه گیشو زد..
جونگکوک:به تهیو..
از دیشب خبری ازش نیست..
جونگکوک:با تهیونگ تماس گرفتی؟
جیمین:اره..ولی جواب نداد..
جونگکوک:پس میرم خونش..
تکیه داد رویماشین..
گوشی رو قطع کرد..چرا جواب نمیده؟
به در کوبید..
جیمین:شاید نیست..
دست به سینه به در عمارت خیره شد..
جونگکوک:جای دیگه ای رو..
در باز شد..
کامل اومده بود بیرون..
بالا تنه ی لخت..و بانداژی از شونش تا پهلوش بسته بود..
باقیافه خنثی بهمون خیره بود..
جیمین:هی نره خ...
جونگکوک:پس زنده ای؟
تهیونگ:اگه بزارید..
به سمتش رفت و با شونه ای بهش وارد عمارت شد..
درد توی چهرش موج میزد..
رو کاناپه نشست..به دوتاشون خیره شد که داشت با جیمین دعوا میکرد..
تهیونگ:گفتم که حالم خوبه..
جیمین:چرا گوشیتو جواب میدادی؟
جونگکوک:کاره فلش چی شد؟
بهم خیره شد..
تهیونگ:گمش کردم..
جونگکوک:میدونی که کله دارو نداره های مافیا داخلش بود؟!...
تهیونگ:اره..دیشب..گمش کردم...
پوزخندی زد..
به سمتش حرکت کرد..
جونگکوک:با این حال گمش کردی..
دستش رو بلند کردو مشتی محکم خوابوند زیر گوشش..
سریع دوباره به شکمش ضربه زد..
صداش در نمی اومد ولی صورتش قرمز شده بود..
جیمین:چیکار میکنی جونگکوک؟(داد)
جونگکوک:خفه شو(عربده)
به تهیونگ پخش زمین بود خیره شد..
جونگکوک:میدونستیو گمش کردی!.
از جاش بلند شد..
عرقش موهاش رو به پیشونیش چسبونده بود..
دهنش خونی شده بود..
نتم تموم شده بود..
ببخشید دیر گذاشتم🙂🔪
part¹⁴ "
توی پذیرایی عمارت روی کاناپه نشسته بود..
ساعت ۵صبح بود و هوا هنوز روشن نشده بود.،اسمون ابی رنگ..
عمارت توی سکوت غرق شده بود..
ولی ذهن دخترک پر از سرو صدا..
بلند شدو به سمته اتاقش حرکت کرد..از لای در بهش خیره شد..
دستش رو روی پیشونیش و نگاهش به سقف..
جرئت داخل رفتن رو نداشت..
برگشت و از در فاصله گرفت..که صداش بلند شد..
تهیونگ:بیا تو..
دست هاش توی هم قفل و سرش پایین..
چشم هاش از گریه های زیاد میسوختو دوست نداشت داخل اون وضعیت ببینتش..
ا.ت:م..من.معذرت..می..میخوام..
پوزخندی زد..
تهیونگ:معذرت خواهی نکن..که به تو نمیاد..
انگاری باید مسخرش میکرد..
تهیونگ:حرکت خوبی بود..
به تهیونگ خیره شد..سعی داشت نخنده..
ا.ت:کدوم حرکت؟
تهیونگ:خوب مرده رو زدی..پخش زمین شده بود..
که شروع کرد به خندیدن..
برگشتو با اخم بهش خیره شد..
دستش رو بلند کردو محکم به شونش زد..
ا.ت:هییی.مسخرم نکن..
که شروع کرد به سرفه کردن..
سریع رفت سمتش..
ا.ت:خوبی..وای زدمت..هواسم نبود..
تهیونگ:شوخی کردم..
دست به سینه بهش نگاه کرد..
ا.ت:دفعه بعد محکم تر میزنم که کارت به شوخی نرسه..
از توی اتاق خارج شدو رفت سمته اتاقش..
لباساش کمی خونی شده بود..
تاپ و شلوارکی رو در اورد و پوشید..حوصله حموم رو نداشت..
روی تخت لم داد.
انقدر خسته بود که زود خوابش برد..
ویو جونگکوک".
با صدای جیغ..همه ساکت شدن..
برگشت سمته حیاط..
مردی روی زمین افتاده بود..دقت که کرد دختری کنارش بود که بهش خیره بود..
تعجب کرده بود..
موهاش جلوی صورتش رو گرفته بودن و نفهمید اون کی بود..
ولی اون دختر انگاری شناخته بودتش..
همینجوری که به دختر خیره بود تا خواست به بادیگارد ها چیزی بگه..چشمش به تهیونگ افتاد..
دست اون دختر رو گرفت و با سرعت نور دوییدن..
با تعجب بهشون خیره شد..
تهیونگ؟
اون دختر؟
.
.
به ساعت دور موچش خیره شد..
۱ظهر..
جیمین:امروز رو اصلا..
جونگکوک:حالا که سویون شراکتشو باهامون بهم زده..باید مواظب بقیه انبار باشیم..
جیمین:ولی..اوفف..بریم؟
کتش رو پوشیدو عطر همیشه گیشو زد..
جونگکوک:به تهیو..
از دیشب خبری ازش نیست..
جونگکوک:با تهیونگ تماس گرفتی؟
جیمین:اره..ولی جواب نداد..
جونگکوک:پس میرم خونش..
تکیه داد رویماشین..
گوشی رو قطع کرد..چرا جواب نمیده؟
به در کوبید..
جیمین:شاید نیست..
دست به سینه به در عمارت خیره شد..
جونگکوک:جای دیگه ای رو..
در باز شد..
کامل اومده بود بیرون..
بالا تنه ی لخت..و بانداژی از شونش تا پهلوش بسته بود..
باقیافه خنثی بهمون خیره بود..
جیمین:هی نره خ...
جونگکوک:پس زنده ای؟
تهیونگ:اگه بزارید..
به سمتش رفت و با شونه ای بهش وارد عمارت شد..
درد توی چهرش موج میزد..
رو کاناپه نشست..به دوتاشون خیره شد که داشت با جیمین دعوا میکرد..
تهیونگ:گفتم که حالم خوبه..
جیمین:چرا گوشیتو جواب میدادی؟
جونگکوک:کاره فلش چی شد؟
بهم خیره شد..
تهیونگ:گمش کردم..
جونگکوک:میدونی که کله دارو نداره های مافیا داخلش بود؟!...
تهیونگ:اره..دیشب..گمش کردم...
پوزخندی زد..
به سمتش حرکت کرد..
جونگکوک:با این حال گمش کردی..
دستش رو بلند کردو مشتی محکم خوابوند زیر گوشش..
سریع دوباره به شکمش ضربه زد..
صداش در نمی اومد ولی صورتش قرمز شده بود..
جیمین:چیکار میکنی جونگکوک؟(داد)
جونگکوک:خفه شو(عربده)
به تهیونگ پخش زمین بود خیره شد..
جونگکوک:میدونستیو گمش کردی!.
از جاش بلند شد..
عرقش موهاش رو به پیشونیش چسبونده بود..
دهنش خونی شده بود..
نتم تموم شده بود..
ببخشید دیر گذاشتم🙂🔪
- ۵۸۷
- ۱۴ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط