دلهره
# دلهره
part 37
تهیونگ : اره گردنبند هنوز پیش اونه
فرصت نشد گردنبند رو ازش پس بگیرم ولی نگران نباش اونکه نصف دیگه ی گردنبندو نداره پس نمی تونه فعلا کاری کنه
نوئل : از کجا مطمعنی
تهیونگ : مگه نصف دیگه ی گردنبند پیش تو نیست
نوئل : فکر نکنم
ببخشید واقعا نمیخواستم اینطوری شه
همش بخاطر بی دقتیم بود فکر کردم پیش خودمه ولی انگاری اون زودتر اونو ازم برداشته بوده
تهیونگ : الا باید فقط منتظر باشیم ببینیم خانم هه میتونه از پسش بر بیاد یا نه
اگه اونم از پسش برنیاد دیگه هیج راهی برامون نمیمونه
نوئل : ببخشید همه چی رو خراب کردم قرار نبود اینجوری پیش بره
من همینجا پیاده میشم ماشینو نگه دار
تهیونگ : نوئل چرا اینقدر خودتو ناراحت میکنی نترس اتفاقی برای من نمیوفته مراقبم خودم
نوئل بغضش میترکه و کم کم اشکاش شروع به ریختن میکنه
نوئل : تو نمیدونی اون چه موجود پستی ممکنه هر بلایی سرت بیاره
ویو تهیونگ
با دیدن گریه نوئل ماشینو یه جا زدم کنار
و اروم بغلش کردم
و دستمو نوازش وار روی کمرش میکشیدم
تهیونگ : چیزی نمیشه
اصلا بزار هر بلایی سرم میخواد بیاره بیاره
ولی نمیخوام تو گریه کنی باشه
هر چی شد تو گریه نکن اینجوری بدتر عذاب میکشم
نوئل : چجور میتونی این حرف رو بزنی
تهیونگ : چون نمیخوام اون اشکات همینجوری حیف شن
ویو نوئل
با این حرفی که زد یاد اتفاقات گذشته افتادم روزایی که کل شبم به گریه کردن میگذشت و کسی نبود حتی دل داریم بده
چه برسه به این حرفا
محکم تر اشکاگ شروع به ریختن کردن و محکم تر از قبل تهیونگ رو بغل کردم
تهیونگ : هی مگه قرار نبود دیگه گریه نکنی
نوئل : ممنونم ازت تهیونگ
وقتی این همه وقت کسی نبود حتی بگه
چه اتفاقی برات افتاده
اون وقت تو .....
تهیونگ : که اینطور فهمیدم
هر چقدر خواستی گریه کن فقط
بزار هر چی تو دلته خالی شه
part 37
تهیونگ : اره گردنبند هنوز پیش اونه
فرصت نشد گردنبند رو ازش پس بگیرم ولی نگران نباش اونکه نصف دیگه ی گردنبندو نداره پس نمی تونه فعلا کاری کنه
نوئل : از کجا مطمعنی
تهیونگ : مگه نصف دیگه ی گردنبند پیش تو نیست
نوئل : فکر نکنم
ببخشید واقعا نمیخواستم اینطوری شه
همش بخاطر بی دقتیم بود فکر کردم پیش خودمه ولی انگاری اون زودتر اونو ازم برداشته بوده
تهیونگ : الا باید فقط منتظر باشیم ببینیم خانم هه میتونه از پسش بر بیاد یا نه
اگه اونم از پسش برنیاد دیگه هیج راهی برامون نمیمونه
نوئل : ببخشید همه چی رو خراب کردم قرار نبود اینجوری پیش بره
من همینجا پیاده میشم ماشینو نگه دار
تهیونگ : نوئل چرا اینقدر خودتو ناراحت میکنی نترس اتفاقی برای من نمیوفته مراقبم خودم
نوئل بغضش میترکه و کم کم اشکاش شروع به ریختن میکنه
نوئل : تو نمیدونی اون چه موجود پستی ممکنه هر بلایی سرت بیاره
ویو تهیونگ
با دیدن گریه نوئل ماشینو یه جا زدم کنار
و اروم بغلش کردم
و دستمو نوازش وار روی کمرش میکشیدم
تهیونگ : چیزی نمیشه
اصلا بزار هر بلایی سرم میخواد بیاره بیاره
ولی نمیخوام تو گریه کنی باشه
هر چی شد تو گریه نکن اینجوری بدتر عذاب میکشم
نوئل : چجور میتونی این حرف رو بزنی
تهیونگ : چون نمیخوام اون اشکات همینجوری حیف شن
ویو نوئل
با این حرفی که زد یاد اتفاقات گذشته افتادم روزایی که کل شبم به گریه کردن میگذشت و کسی نبود حتی دل داریم بده
چه برسه به این حرفا
محکم تر اشکاگ شروع به ریختن کردن و محکم تر از قبل تهیونگ رو بغل کردم
تهیونگ : هی مگه قرار نبود دیگه گریه نکنی
نوئل : ممنونم ازت تهیونگ
وقتی این همه وقت کسی نبود حتی بگه
چه اتفاقی برات افتاده
اون وقت تو .....
تهیونگ : که اینطور فهمیدم
هر چقدر خواستی گریه کن فقط
بزار هر چی تو دلته خالی شه
۸.۶k
۲۷ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.