دلهره
# دلهره
part 38
ویو نوئل
توی بغلش احساس امنیت میکردم امنیتی که این همه سال محرومش بودم
....
_(کیم نامجون )
فکر کرده گیتونه منو شکست بده
الا که دست بر علیه من زده قربانی دهم خودشه
الا دیگه همه چی اماده بود فقط به اون نصف گردنبند نیاز داشتم .
نوئل چرا اینجوری میکنی اخه
دوباره به سمت اتاقی رفتم که تا چند ساعت پیش اون دختر اونجا بود
با حسرت به جای خالیش نگاه کردم
خواستم بیام بیرون که اون نصف گردنبند چشمم رو گرفت
یعنی بلاخره زمانش فرا رسیده
اون گردنبند رو سریع برداشتم و به طرف زیر زمین هجوم بردم
هنه چی اماده بود اون از اون ده قربانی و اینم از گردنبند
گردنبند رو توی جای خالی گذاشتم قربانی ها هم سر جا های خودشون قرار دادم
وسر اون دایره وایسادم و اروم ورد رو خوندم
کم کم اون جسم شروع به شکست کرد
و بعد از دقایقی تبدیل به خاکستر شد
به دستام نگاه کردم
بلاخره به این جسمم برگشتم رفتم و توی اینه ای که اون گوشه بود خودم رو نگاه کردم
الا دیگه خودمم
نوئل پس نقشه ی فرار از دست منو میکشی ببین باهات چیکار کنم
ویو تهیونگ
نوئل توی بغلم بود که یه دفعه احساس کردم سنگین شد
از بغلم جداش کردم
دیدم خوابش برده بود یعنی اینقدر خسته بود
به صندلی تکیه ش دادم
یه نگاه به ساعت انداختم دیدم ساعت سه نیم بود دو سه ساعت دیگه هوا روشن میشد
عمارت نوئل خیلی دور بود و دقیق هم نمیدونستم کجاست پس
همونجا کنار خونه ی خودم پارک کردم حداقل یکم تا صبح استراحت کنیم
خواستم نوئل رو بیدار کنم اما دلم نیومد بدجور غرق در خواب بود پس اروم بغلش کردم و به سمت اتاق خواب بردمش
روی تخت گذاشتمش و پتو رو روش گشیدم خودم هم به اتاق بغلی رفتم تا یکم استراحت کنم
ویو نوئل
کم کم چشمام رو باز کردم هنوز توی عالم خواب بودم
به اطراف نگاه کردم
اینجا هیچ شباهتیبه اتاقم نداشت از روی تخت بیدار شدم هنوز همون تیشرت تنم بود .
یه دستی به موهام کشیدم و مرتبشون کردم و از اتاق اومدم بیرون
چرا هیچ کس نبود نکنه هنوز خوابم
یه نگاه به ساعت روی دیوار کردم دیدم ساعت نه صبح بود
صبر کن ببینم گکشیم کجاست چرا حواسم به گوشیم نبود حتما تا الا مامانم یه عالمه زنگ زده
افف الا باز باهاش باید بحث و دعوا کنم
کلافه روی کاناپه ای که اون قسمت بود نشستم و چنگی توی موهام اوردم
تهیونگ: چت شده باز دختر
با صدای تهیونگ سرمو بالا اوردم یعنی اون دیشب منو اورده خونش
نوئل : هیچی چیز خاصی نیست
راستی چرا منو اوردی خونه ی خودت
تهیونگ : دیشب خوابت برد توی ماشین
منم خوب ادرس خونتو دقیق نمیدونستم
پس گفتم حالا یه امشب رو توی خونه ی من بمونی
نکنه دیشب اذیت شدی
part 38
ویو نوئل
توی بغلش احساس امنیت میکردم امنیتی که این همه سال محرومش بودم
....
_(کیم نامجون )
فکر کرده گیتونه منو شکست بده
الا که دست بر علیه من زده قربانی دهم خودشه
الا دیگه همه چی اماده بود فقط به اون نصف گردنبند نیاز داشتم .
نوئل چرا اینجوری میکنی اخه
دوباره به سمت اتاقی رفتم که تا چند ساعت پیش اون دختر اونجا بود
با حسرت به جای خالیش نگاه کردم
خواستم بیام بیرون که اون نصف گردنبند چشمم رو گرفت
یعنی بلاخره زمانش فرا رسیده
اون گردنبند رو سریع برداشتم و به طرف زیر زمین هجوم بردم
هنه چی اماده بود اون از اون ده قربانی و اینم از گردنبند
گردنبند رو توی جای خالی گذاشتم قربانی ها هم سر جا های خودشون قرار دادم
وسر اون دایره وایسادم و اروم ورد رو خوندم
کم کم اون جسم شروع به شکست کرد
و بعد از دقایقی تبدیل به خاکستر شد
به دستام نگاه کردم
بلاخره به این جسمم برگشتم رفتم و توی اینه ای که اون گوشه بود خودم رو نگاه کردم
الا دیگه خودمم
نوئل پس نقشه ی فرار از دست منو میکشی ببین باهات چیکار کنم
ویو تهیونگ
نوئل توی بغلم بود که یه دفعه احساس کردم سنگین شد
از بغلم جداش کردم
دیدم خوابش برده بود یعنی اینقدر خسته بود
به صندلی تکیه ش دادم
یه نگاه به ساعت انداختم دیدم ساعت سه نیم بود دو سه ساعت دیگه هوا روشن میشد
عمارت نوئل خیلی دور بود و دقیق هم نمیدونستم کجاست پس
همونجا کنار خونه ی خودم پارک کردم حداقل یکم تا صبح استراحت کنیم
خواستم نوئل رو بیدار کنم اما دلم نیومد بدجور غرق در خواب بود پس اروم بغلش کردم و به سمت اتاق خواب بردمش
روی تخت گذاشتمش و پتو رو روش گشیدم خودم هم به اتاق بغلی رفتم تا یکم استراحت کنم
ویو نوئل
کم کم چشمام رو باز کردم هنوز توی عالم خواب بودم
به اطراف نگاه کردم
اینجا هیچ شباهتیبه اتاقم نداشت از روی تخت بیدار شدم هنوز همون تیشرت تنم بود .
یه دستی به موهام کشیدم و مرتبشون کردم و از اتاق اومدم بیرون
چرا هیچ کس نبود نکنه هنوز خوابم
یه نگاه به ساعت روی دیوار کردم دیدم ساعت نه صبح بود
صبر کن ببینم گکشیم کجاست چرا حواسم به گوشیم نبود حتما تا الا مامانم یه عالمه زنگ زده
افف الا باز باهاش باید بحث و دعوا کنم
کلافه روی کاناپه ای که اون قسمت بود نشستم و چنگی توی موهام اوردم
تهیونگ: چت شده باز دختر
با صدای تهیونگ سرمو بالا اوردم یعنی اون دیشب منو اورده خونش
نوئل : هیچی چیز خاصی نیست
راستی چرا منو اوردی خونه ی خودت
تهیونگ : دیشب خوابت برد توی ماشین
منم خوب ادرس خونتو دقیق نمیدونستم
پس گفتم حالا یه امشب رو توی خونه ی من بمونی
نکنه دیشب اذیت شدی
۱۱.۶k
۲۷ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.