دلهره
# دلهره
part 36
تهیونگ : وصیتت چیه
_ به به اقای سوپر من با خودت چی فکر کردی الا مثلا تو میتونی منو بکشی
مگر در خواب ببینی
تهیونگ : شاید من نتونم اما حتما یکی هست که از پست برمیاد
هندز حرف تهیونگ تموم نشده بود که اون دوباره به همون شکل ترسناک قبلیش برگشت
_ حالا بهت نشون میدم
قول میدم بهت که نفر دهم خودتی ( صدای خش دار و بلند )
خانم هه : قرار نبود این کاراتو بزاری کنار تا شوید بر روی مجازاتت یه تخفیفی قاعل شم
_ باز تو باید میفهمیدم همش زیر سر تو
اینکه اینجا توی این خونه ی متروکه زندانیم کردی کافی نبود
خانم هه : خودتم میدونی که همش تقصیر تو بود
بهت کفتم که فقط اگه فقط یکبار دیگه این کار رو انجام بدی دیگه راهی برام نمیزاری و مجبور میشم حتی به میل خودمم نباشه تو رو نابود کنم
_ من نمیخوام تو این جسم بی ریخت زندانی باشم من همون جسم خودمو میخوام و حاضرم هر کاری انجام بدم شده تو رو هم میکشم
خانم هه : نمیدونم چی شد که اون قبلیت به این تبدیل شد اما بدون که حتی با این کارات داری منو مجبور میکنی که کار هایی کنم که باب میل خودم نیست
ویو نوئل
یعنی خانم هه یه انسان نیست
پس اون چیه یعنی اونم مثل اون یه هیولاست
اما بین حرفاشون راز بزرگی پنهانه
جوری که هیچ کدونشون متوجه ام نشن اروم از بینشون رد شدم و پیش تهیونگ رفتم
نوئل : از کجا ...
تهیونگ : هیشششش
هیچی نگو بیا اروم بی سر و صدا از اینجا دور شیم برات توضیح میدم
دیگه حرفی نزدم و پشت تهیونگ حرکت کردم
اما باز این ماجرا تموم نشد یعنی خانم هه میتونه از پس اون بر بیاد
سوار ماشین شدیم
نوئل :نمیخوای توضیح بدی
تهیونگ : خب راستش وقتی میخواستم از عمارت خارج شم چشمم به یه در کوچیک گوشه ی حیاط خورد که نیمه باز بود
وقتی نزدیکش شدم به یه پله که انگار پله ی یه زیر زمین بود رسیدم پله رو گرفتم و اروم پایین اومدم و حواسم بود که یه دفعه اون سر نرسه
اما با چیزی که اونجا بود ترس کل وجودمو فرا گرفت
نه تا جسد بود و دقیقا مادرم بین اونا بود
با دیدن مادرم بغض بدی گلومو گرفت به زور جلوی خودمو گرفته بودم که نترکه
چون دقیقا بعد از اون تصادف یک روز بعد جنازه ی مامانم گم شد چندین روز هم پلیسا دمبالش گشتن اما بعد چند وقت ولش کردن پس بگو همش کار اون بوده
خواستم از اونجا بیرون بیام که یه قاب عکس نظرمو جلب کردم
به نطر میومد که خیلی قدیمی باشه
درست بود معلوم بود که اون قاب عکس حداقل مال پنجاه سال پیش هست
یه عکس سیاه سفید بود یه خانم اشنا تو اون عکس بود یکم بیشتر که دقت کردم متوجه شدم اون عکس خانم هه بوده
سریعوشی رو در اوردم و ازش عکس گرفتم بعدم سریع اون اتاق رو ترک کردم
و به سمت خونه ی خانم هه رفتم
برای همین دیر شد
part 36
تهیونگ : وصیتت چیه
_ به به اقای سوپر من با خودت چی فکر کردی الا مثلا تو میتونی منو بکشی
مگر در خواب ببینی
تهیونگ : شاید من نتونم اما حتما یکی هست که از پست برمیاد
هندز حرف تهیونگ تموم نشده بود که اون دوباره به همون شکل ترسناک قبلیش برگشت
_ حالا بهت نشون میدم
قول میدم بهت که نفر دهم خودتی ( صدای خش دار و بلند )
خانم هه : قرار نبود این کاراتو بزاری کنار تا شوید بر روی مجازاتت یه تخفیفی قاعل شم
_ باز تو باید میفهمیدم همش زیر سر تو
اینکه اینجا توی این خونه ی متروکه زندانیم کردی کافی نبود
خانم هه : خودتم میدونی که همش تقصیر تو بود
بهت کفتم که فقط اگه فقط یکبار دیگه این کار رو انجام بدی دیگه راهی برام نمیزاری و مجبور میشم حتی به میل خودمم نباشه تو رو نابود کنم
_ من نمیخوام تو این جسم بی ریخت زندانی باشم من همون جسم خودمو میخوام و حاضرم هر کاری انجام بدم شده تو رو هم میکشم
خانم هه : نمیدونم چی شد که اون قبلیت به این تبدیل شد اما بدون که حتی با این کارات داری منو مجبور میکنی که کار هایی کنم که باب میل خودم نیست
ویو نوئل
یعنی خانم هه یه انسان نیست
پس اون چیه یعنی اونم مثل اون یه هیولاست
اما بین حرفاشون راز بزرگی پنهانه
جوری که هیچ کدونشون متوجه ام نشن اروم از بینشون رد شدم و پیش تهیونگ رفتم
نوئل : از کجا ...
تهیونگ : هیشششش
هیچی نگو بیا اروم بی سر و صدا از اینجا دور شیم برات توضیح میدم
دیگه حرفی نزدم و پشت تهیونگ حرکت کردم
اما باز این ماجرا تموم نشد یعنی خانم هه میتونه از پس اون بر بیاد
سوار ماشین شدیم
نوئل :نمیخوای توضیح بدی
تهیونگ : خب راستش وقتی میخواستم از عمارت خارج شم چشمم به یه در کوچیک گوشه ی حیاط خورد که نیمه باز بود
وقتی نزدیکش شدم به یه پله که انگار پله ی یه زیر زمین بود رسیدم پله رو گرفتم و اروم پایین اومدم و حواسم بود که یه دفعه اون سر نرسه
اما با چیزی که اونجا بود ترس کل وجودمو فرا گرفت
نه تا جسد بود و دقیقا مادرم بین اونا بود
با دیدن مادرم بغض بدی گلومو گرفت به زور جلوی خودمو گرفته بودم که نترکه
چون دقیقا بعد از اون تصادف یک روز بعد جنازه ی مامانم گم شد چندین روز هم پلیسا دمبالش گشتن اما بعد چند وقت ولش کردن پس بگو همش کار اون بوده
خواستم از اونجا بیرون بیام که یه قاب عکس نظرمو جلب کردم
به نطر میومد که خیلی قدیمی باشه
درست بود معلوم بود که اون قاب عکس حداقل مال پنجاه سال پیش هست
یه عکس سیاه سفید بود یه خانم اشنا تو اون عکس بود یکم بیشتر که دقت کردم متوجه شدم اون عکس خانم هه بوده
سریعوشی رو در اوردم و ازش عکس گرفتم بعدم سریع اون اتاق رو ترک کردم
و به سمت خونه ی خانم هه رفتم
برای همین دیر شد
۷.۷k
۲۷ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.