رمان عروس سرخ فصل دوم :
رمان عروس سرخ فصل دوم :
...سلام خانم ببخشید مزاحمتون شدم لطفا به حرفام گوش کنید اسم من امیر پارساست ۲۳ سالمه و مدیر عامل شرکت ... هستم راستش یه مدتیه که میخوام چیزی را به شما بگم ولی روم نمیشد من از وقتی که برای اولین بار شما را در مدرسه ... دیدم و نگاهم به شما افتاد دلم لرزید و احساس کردم شعله ای درون قلبم روشن شد من از وضعیت شما و خانواده تان با خبر هستم و برایم مهم نیست که وضع شما و خانواده تان چطوری هست خانواده ام شما را میشناسند و با تصمیم من مخالف نیستن چون خانواده ام کاری به پول و مسائل دیگه ندارند و فقط خودم و ام راستش کسی که انتخاب میکنم برایشان مهمه من دوست دارم شمارو تا ابد نگه دارم و شما رو مال خودم بکنم . خانم راد ایا به من اجازه ی خدمت رسیدن میدید ؟ تا هر موقعی که خواستید فکر کنید فرصت زیاده لطفا فکر کنید ... ممنونم با اجازه ... حتی اجازه حرف زدن رو هم نداشتم خیلی زود اتفاق افتاد . وقتی که داشت میرفت سوار همون شولت قرمز جیع شد که هر روز دنبالم میومد و زیرچشی نگاهم کرد و لبخند ژکوندی زد و رفت . من هم در رو بستم و وارد اتاقم شدم نمیدونستم باید چیکار بکنم به پدرم بگم نگم نه نه نمیگم اصلا امکان نداره این اتفاق نباید بیفته من فقیرم و اون ثروتمند من نمیتونم نه نمیشه توی این فکرا بودم که یهو در خانه مان به شدت باز شد جوری که صدای شکستن لوله های در را به وضوع میشنیدم اول فکر کردم پدرمه اخه اون هر وقت شرطبندی رو میباخت اینجوری میومد خونه ولی دیدم نه اگه پدرم بود داد میزد یهو در اتاقم باز شد و دوتا پسر ۲۰ ، ۲۵ ساله وارد اتاقم شدن و منو با دیتمال بیهوش کردن حتی فرصت جیغ کشیدنم نداشتم ...
چشامو که باز کردم خودمو توی یه اتاق بزرگ و شیک و زیبا به رنگ خاکستری و سیاه و سفید دیدم اتاق زیبایی بود با دکوراسیون همین رنگ جلوه خیلی شیکی داشت روی تخت بزرگی خوابیده بودم و روی تخت پر بود از گلای رز سفید و قرمز که جلوه ی زیبایی به تخت میداد وقتی به خودم اومدم به سرو وضعم نگاه کردم خداروشکر لباسای تودم تنم بود از تخت پایین اومدم و به سمت در اتاق رفتم که یهو ...دوتا پسر وارد اتاق شدن یکی از اونها گفت پدرشما یه بدهی به ما داشته خانم راد البته پرداخت شده ولی ... ادامه نداد منم گفتم خب پرداخت شده چرا منو اینجا اوردید پسر دیگه گفت پرداخت شده ولی نه با پول و خندیدن و به هم نگاه میکردن و علامت میدادن از حرکاتشون میشد یچیزایی فهمید ولی من خودمو میزدم به اون راه یهو در باز شد و یه مرد قد بلند حدودا ۲۵ ساله با یه پیر مرد دست بسته و خونی وارد اتاق شدن . اون مرد پیرمرد رو به طرفم پرت کرد از روی صداش متوجه شدم پدرمه چون صورتش از شدت خون مشخص نبود با ترس گفتم با...بابا ...
ادامه دارد در فصل ۳
...سلام خانم ببخشید مزاحمتون شدم لطفا به حرفام گوش کنید اسم من امیر پارساست ۲۳ سالمه و مدیر عامل شرکت ... هستم راستش یه مدتیه که میخوام چیزی را به شما بگم ولی روم نمیشد من از وقتی که برای اولین بار شما را در مدرسه ... دیدم و نگاهم به شما افتاد دلم لرزید و احساس کردم شعله ای درون قلبم روشن شد من از وضعیت شما و خانواده تان با خبر هستم و برایم مهم نیست که وضع شما و خانواده تان چطوری هست خانواده ام شما را میشناسند و با تصمیم من مخالف نیستن چون خانواده ام کاری به پول و مسائل دیگه ندارند و فقط خودم و ام راستش کسی که انتخاب میکنم برایشان مهمه من دوست دارم شمارو تا ابد نگه دارم و شما رو مال خودم بکنم . خانم راد ایا به من اجازه ی خدمت رسیدن میدید ؟ تا هر موقعی که خواستید فکر کنید فرصت زیاده لطفا فکر کنید ... ممنونم با اجازه ... حتی اجازه حرف زدن رو هم نداشتم خیلی زود اتفاق افتاد . وقتی که داشت میرفت سوار همون شولت قرمز جیع شد که هر روز دنبالم میومد و زیرچشی نگاهم کرد و لبخند ژکوندی زد و رفت . من هم در رو بستم و وارد اتاقم شدم نمیدونستم باید چیکار بکنم به پدرم بگم نگم نه نه نمیگم اصلا امکان نداره این اتفاق نباید بیفته من فقیرم و اون ثروتمند من نمیتونم نه نمیشه توی این فکرا بودم که یهو در خانه مان به شدت باز شد جوری که صدای شکستن لوله های در را به وضوع میشنیدم اول فکر کردم پدرمه اخه اون هر وقت شرطبندی رو میباخت اینجوری میومد خونه ولی دیدم نه اگه پدرم بود داد میزد یهو در اتاقم باز شد و دوتا پسر ۲۰ ، ۲۵ ساله وارد اتاقم شدن و منو با دیتمال بیهوش کردن حتی فرصت جیغ کشیدنم نداشتم ...
چشامو که باز کردم خودمو توی یه اتاق بزرگ و شیک و زیبا به رنگ خاکستری و سیاه و سفید دیدم اتاق زیبایی بود با دکوراسیون همین رنگ جلوه خیلی شیکی داشت روی تخت بزرگی خوابیده بودم و روی تخت پر بود از گلای رز سفید و قرمز که جلوه ی زیبایی به تخت میداد وقتی به خودم اومدم به سرو وضعم نگاه کردم خداروشکر لباسای تودم تنم بود از تخت پایین اومدم و به سمت در اتاق رفتم که یهو ...دوتا پسر وارد اتاق شدن یکی از اونها گفت پدرشما یه بدهی به ما داشته خانم راد البته پرداخت شده ولی ... ادامه نداد منم گفتم خب پرداخت شده چرا منو اینجا اوردید پسر دیگه گفت پرداخت شده ولی نه با پول و خندیدن و به هم نگاه میکردن و علامت میدادن از حرکاتشون میشد یچیزایی فهمید ولی من خودمو میزدم به اون راه یهو در باز شد و یه مرد قد بلند حدودا ۲۵ ساله با یه پیر مرد دست بسته و خونی وارد اتاق شدن . اون مرد پیرمرد رو به طرفم پرت کرد از روی صداش متوجه شدم پدرمه چون صورتش از شدت خون مشخص نبود با ترس گفتم با...بابا ...
ادامه دارد در فصل ۳
۴.۸k
۲۴ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.