۱۰۰ تایی شدنمون مبارک
۱۰۰ تایی شدنمون مبارک
(وقتی قهرین و برقا میرو تو میترسی)
.......
ویو ا.ت
سلام من ا.ت هستم ۱۵ سالمه و دوست پسر دارم که اسمش تهیونگه و ۳۱ سالشه اون از من ۱۶ سال بزرگ تره و با این اختلاف سنیمون بازم عاشقه همیم ولی امروز چونکه یونتان لبو لیس زد تهیونگ منو یونتانو دعوا کردم هم با من قهره و هم با یونتان
تیهونگ پایین بود و داشت فیلم نگاه میکرد منم توی اتاق مشترکمون بودم
که یهو...
برق رفت و چون رعد و برق میزد ترسیدم چون من فوبیایه رعد و برق دارم خیلی ترسیده بودم اما غرورم اجازه نمیداد برم پیشه ته
که یهو...
رعد و برق بلندی زد و جیغم رفت هوا و زود رفتم پیشه ته
.........
ویو تهیونگ
من با ا.ت قهر بودم چونکه یونتان لب بیبیمو لیس زد اون لبا فقط برای من(بچم یک ذره حسوده)
داشتم فیلم نگاه میکردم که یهو برقا رفت و چون رعد و برق شدیدی میزد مطمئن بودم ا.ت الان ترسیده که یهو رعد و برقه شیدید زد که یهو جیغه ا.ت رفت هوا و زود اومد پایین توی هال و بغلم کرد
و گفت:
........
ا.ت:تهیونگ من میترسم (بغض)
تهیونگ:چیه تا ۲ ساعته پیش بیبیت بودم الان شدم تهیونگ(سرد)
ا.ت:ت....ترو.خ..دا اینطوری.... ن.ن.کن(لکنت و گریه)
تهیونگ:باشه بیبی ببخشید بیا بغلم نازت کنم آروم شی(خدایا یکی از این دوست پسرا نسیبمون کنه)
ادمین:که یهو برقا اومد و بارون هم قعط شد و تهیونگ گفت:
تیهونگ:بیا بریم بالا توی اتاق بخوابیم(لعنت بر ذهن منحرف)
ا.ت:اوهوم باشه
ادمین:رفتن تو اتاق و دراز کشیدن که یهو یونتان پرید بغل تهیونگ
تهیونگ:آههه پسر منم دلم برات تنگ شده بود
ا.ت: پس من جی منو بغل نمیکنی(کیوت)
تهیونگ:تو هم بیا بغلم
ادمین :توی بغل هم به خواب فرو رفتن
💜پایان💜
(وقتی قهرین و برقا میرو تو میترسی)
.......
ویو ا.ت
سلام من ا.ت هستم ۱۵ سالمه و دوست پسر دارم که اسمش تهیونگه و ۳۱ سالشه اون از من ۱۶ سال بزرگ تره و با این اختلاف سنیمون بازم عاشقه همیم ولی امروز چونکه یونتان لبو لیس زد تهیونگ منو یونتانو دعوا کردم هم با من قهره و هم با یونتان
تیهونگ پایین بود و داشت فیلم نگاه میکرد منم توی اتاق مشترکمون بودم
که یهو...
برق رفت و چون رعد و برق میزد ترسیدم چون من فوبیایه رعد و برق دارم خیلی ترسیده بودم اما غرورم اجازه نمیداد برم پیشه ته
که یهو...
رعد و برق بلندی زد و جیغم رفت هوا و زود رفتم پیشه ته
.........
ویو تهیونگ
من با ا.ت قهر بودم چونکه یونتان لب بیبیمو لیس زد اون لبا فقط برای من(بچم یک ذره حسوده)
داشتم فیلم نگاه میکردم که یهو برقا رفت و چون رعد و برق شدیدی میزد مطمئن بودم ا.ت الان ترسیده که یهو رعد و برقه شیدید زد که یهو جیغه ا.ت رفت هوا و زود اومد پایین توی هال و بغلم کرد
و گفت:
........
ا.ت:تهیونگ من میترسم (بغض)
تهیونگ:چیه تا ۲ ساعته پیش بیبیت بودم الان شدم تهیونگ(سرد)
ا.ت:ت....ترو.خ..دا اینطوری.... ن.ن.کن(لکنت و گریه)
تهیونگ:باشه بیبی ببخشید بیا بغلم نازت کنم آروم شی(خدایا یکی از این دوست پسرا نسیبمون کنه)
ادمین:که یهو برقا اومد و بارون هم قعط شد و تهیونگ گفت:
تیهونگ:بیا بریم بالا توی اتاق بخوابیم(لعنت بر ذهن منحرف)
ا.ت:اوهوم باشه
ادمین:رفتن تو اتاق و دراز کشیدن که یهو یونتان پرید بغل تهیونگ
تهیونگ:آههه پسر منم دلم برات تنگ شده بود
ا.ت: پس من جی منو بغل نمیکنی(کیوت)
تهیونگ:تو هم بیا بغلم
ادمین :توی بغل هم به خواب فرو رفتن
💜پایان💜
۳.۵k
۰۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.