فصلــ💜دومــ💜
فصلــ💜دومــ💜
پارت۸۶💜
ددی💜شوگره💜اجباریه من 💜
جیمین:: جایی ک گفتمو ببریدش،فهمیدم حتی از خونه بزنه بیرون خودم چالتون میکنم
_خیالتون راحت
جیمین:: ببرش
سانامی ک دید مَرده داره میاد سمتش پرید پشت سر جیمین و کمرشو محکم گرفت
جیمین:: بکش کنار تا ندادم مث ص.گ بزنتت
سانامی:: جیمین نه..م..من بدون تو نمیتونم،خاهش میکنمممم
جیمین دستاشو گرفت و از پشت سرش پرتش کرد جلو رو زمین
سانامی خودشو جم جور کرد و جلوی جیمین زانو زد
دستای جیمینو گرفت و بوسه ای روشون زد...
سانامی:: لطفا منو از خودت دور نکن...
جیمین نگاهشو آروم ازش گرفت و دستاشو محکم کشوند عقب
جیمین:: گفتم ببرش
مرده اومد و دست سانامیو گرفت و کشوند بردش سمت ماشین
صدای جیغ و گریه و التماسای سانامی خیلی دلخراش بود
جیمین چنگی ب موهاش زد و سریع برگشت تو عمارت
حالا خونه تو چشاش جاشو ب اشک داده بود...
سعی میکرد آروم باشه و نادیده بگیره غضیه رو و سانامیو بیخیالش شه
اما فکر کردن ب خیانت و هَدَر دادن احساساتش عصبی تر میشد و از همه چیز نفرت...
رفت و آروم رو کاناپه دراز کشید
حتی نمیخاست تو اتاق مشترک خودشو سانامی بره...
چشاشو بست ب امید داشتن یه خواب راحت و آروم
.........................................................................
_اصلا نمیخام روم دست بلند کنم یا اذیتت کنم...پس بهتره نق نق نکنی و نری تو اعصابم،فکر فرارم نکنی
برو رو تختت استراحت کن
این خونه همچیش کامله،خونه ک نیست قصره
بعدشم مَرده رفت
سانامی با بغض نشست رو تخت
سانامی:: یدفه چیشد؟! اینا فیلمایی بود ک ثابت میکرد خائنم؟! چرا سعی نکرد بفهمه واقعین یا ن؟! م..من بار رفتم آره ولی،با کسی رابطه نداشتم...
چقد نامرد،حتی نمیخاست یه درصدم درک کنه ک چقد آدمای اطرافش ازم متنفرن و دنبال بدبختیمم...خودش تا چند وقت پیش دست کمی ازشون نداشت
ولی.. جیمینه من...
آروم رو تختش دراز کشید
پتو رو رو خودش کشوند و سعی میکرد گریه نکنه
میترسید وقتی بچه بدنیا بیاد اتفاقای برتر بیوفتن
یعنی بی مادر بزرگ میشد؟!
جیمین زن دیگه ای میگرفت؟! همیشه ب بچه میگفت ک مادر اصلیت یه خ.ائ.ن.ه ک.ث.ی.ف بود؟! و...
سوالای زیادی از خودش میپرسید ک جوابشون پیش جیمین بود
انقد درگیر بود ذهنش ک خوابش برد...
#dasam
پارت۸۶💜
ددی💜شوگره💜اجباریه من 💜
جیمین:: جایی ک گفتمو ببریدش،فهمیدم حتی از خونه بزنه بیرون خودم چالتون میکنم
_خیالتون راحت
جیمین:: ببرش
سانامی ک دید مَرده داره میاد سمتش پرید پشت سر جیمین و کمرشو محکم گرفت
جیمین:: بکش کنار تا ندادم مث ص.گ بزنتت
سانامی:: جیمین نه..م..من بدون تو نمیتونم،خاهش میکنمممم
جیمین دستاشو گرفت و از پشت سرش پرتش کرد جلو رو زمین
سانامی خودشو جم جور کرد و جلوی جیمین زانو زد
دستای جیمینو گرفت و بوسه ای روشون زد...
سانامی:: لطفا منو از خودت دور نکن...
جیمین نگاهشو آروم ازش گرفت و دستاشو محکم کشوند عقب
جیمین:: گفتم ببرش
مرده اومد و دست سانامیو گرفت و کشوند بردش سمت ماشین
صدای جیغ و گریه و التماسای سانامی خیلی دلخراش بود
جیمین چنگی ب موهاش زد و سریع برگشت تو عمارت
حالا خونه تو چشاش جاشو ب اشک داده بود...
سعی میکرد آروم باشه و نادیده بگیره غضیه رو و سانامیو بیخیالش شه
اما فکر کردن ب خیانت و هَدَر دادن احساساتش عصبی تر میشد و از همه چیز نفرت...
رفت و آروم رو کاناپه دراز کشید
حتی نمیخاست تو اتاق مشترک خودشو سانامی بره...
چشاشو بست ب امید داشتن یه خواب راحت و آروم
.........................................................................
_اصلا نمیخام روم دست بلند کنم یا اذیتت کنم...پس بهتره نق نق نکنی و نری تو اعصابم،فکر فرارم نکنی
برو رو تختت استراحت کن
این خونه همچیش کامله،خونه ک نیست قصره
بعدشم مَرده رفت
سانامی با بغض نشست رو تخت
سانامی:: یدفه چیشد؟! اینا فیلمایی بود ک ثابت میکرد خائنم؟! چرا سعی نکرد بفهمه واقعین یا ن؟! م..من بار رفتم آره ولی،با کسی رابطه نداشتم...
چقد نامرد،حتی نمیخاست یه درصدم درک کنه ک چقد آدمای اطرافش ازم متنفرن و دنبال بدبختیمم...خودش تا چند وقت پیش دست کمی ازشون نداشت
ولی.. جیمینه من...
آروم رو تختش دراز کشید
پتو رو رو خودش کشوند و سعی میکرد گریه نکنه
میترسید وقتی بچه بدنیا بیاد اتفاقای برتر بیوفتن
یعنی بی مادر بزرگ میشد؟!
جیمین زن دیگه ای میگرفت؟! همیشه ب بچه میگفت ک مادر اصلیت یه خ.ائ.ن.ه ک.ث.ی.ف بود؟! و...
سوالای زیادی از خودش میپرسید ک جوابشون پیش جیمین بود
انقد درگیر بود ذهنش ک خوابش برد...
#dasam
۱۹.۴k
۲۱ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.