فصلــ💜دومــ💜
فصلــ💜دومــ💜
پارت۸۷💜
ددی💜شوگره💜اجباریه من 💜
چند هفته ای گذشته بود
سانامی ب اجبار غذامیخورد،ب اجبار روزاشو میگذروند و حتی فکر خودکشی بسرش میزد ولی بخاطر بچه انجامش نمیداد...
سانامی:: مثل اینکه رابطه من با جیمین دیگه جدی تموم،حتی نیومد اینجا منو ببینه...من ک میدونم قرار نیست برگردیم ب روزای قبلمون...
چرا ۹ ماه سختی نگه داشتن بچه رو بکشم بعد بدمش اون و ازش فاصله بگیرم؟؟ منم مادرشم،نمیتونم از خودم جداش کنم...
آروم رو کاناپه دراز کشید و به سقف خیره شد...
دلش نمیخاست بچشو بعد بدنیا آوردن رها کنه،البته رها کردنش دستور جیمینه و جیمین هرکاری میکنه...
با حرص موهاشو دور سرش چنگ زد و پاشد
سانامی:: یا میرم از اینجا...جایی ک دست جیمین ب منو بچم نرسه،یا بعد بدنیا آوردنش خودمو خلاص میکنم!
............................................................................
شیومین:: چیییی؟؟؟؟
جیمین:: همونی ک شنیدی
شیومین:: جیمین تو چطور تونستی؟! مطمئنن واسش شایعه...
جیمین:: گفتم بیای کارای شرکتو انجام بدی ن اینکه از اون دختره حمایت کنی و واسه من بر بزنی
شیومین:: ببخشید..نمیخام تو زندگی شخصیتون دخالتی داشته باشم،ولی این اصلا درست نیست یه دختر ب ضعیفی سانامیو در این حد عذاب بدی
جیمین از رو صندلی پاشد و ورقه های تو دستشو برد گذاشت تو کمد...
بعدشم برگشت سمت شیومین
دستشو گذاشت رو شونش و آروم...
جیمین:: حواست ب کارات باشه،نیازیم نیست چیزی ب سانو الان بگی
بعدشم رفت
شیومین تو شکه بود...دلشم واسه سانامی میسوخت..
میخواست بهش کمک کنه
اما واسه اینکه چطوری کمکش کنه باید ب سانو همچیو میگفت و میرفتن دیدن
سانامی...
پرش زمانی
شب...
شیومین:: آره جیمین همچین چیزاییو دید و باور کرد
سانو:: این امکان نداره چی میگی
شیومین:: بابا ب جون خودت
سانو:: م..من باید کاری براش کنم،گناه داره،سانامی اصلا اهل این کارا نیست
شیومین:: میخام کمکش کنیم
سانو:: چطوری؟!
شیومین:: باید ببینیمش،ببینم خودش چی میگه
سانو:: من ردیفش میکنم،وایسا
شیومین:: ب کی زنگ میزنی بیب؟!
سانو:: جیمین
شیومین:: آخه..
سانو:: هیس...جواب نمیده
شیومین:: حتما خابه...
سانو:: خب ولش،فردا میرم شرکتش
....................................................................................
جیمین ویو:
هنوزم ب تنهایی عادت نکردم،هرکی باشه نمیتونه منو از تنهایی در بیاره جز اون خائ.ن...چطور میتونم برم تو اتاقی آروم بخابم ک توش کلی خاطره باهاش دارم؟! و الان اون دیگه نیست
کاش از اول باهاش آشنا نمیشدم
حقشه دوباره بیارمش و مثل قبلا کلی عذابش بدم ولی..
قول دادم دیگه همچین کاراییو نکنم
هرچند بعد بدنیا آوردن بچه ولش میکنم بره هرجهنمی ک میخاد...
پارت۸۷💜
ددی💜شوگره💜اجباریه من 💜
چند هفته ای گذشته بود
سانامی ب اجبار غذامیخورد،ب اجبار روزاشو میگذروند و حتی فکر خودکشی بسرش میزد ولی بخاطر بچه انجامش نمیداد...
سانامی:: مثل اینکه رابطه من با جیمین دیگه جدی تموم،حتی نیومد اینجا منو ببینه...من ک میدونم قرار نیست برگردیم ب روزای قبلمون...
چرا ۹ ماه سختی نگه داشتن بچه رو بکشم بعد بدمش اون و ازش فاصله بگیرم؟؟ منم مادرشم،نمیتونم از خودم جداش کنم...
آروم رو کاناپه دراز کشید و به سقف خیره شد...
دلش نمیخاست بچشو بعد بدنیا آوردن رها کنه،البته رها کردنش دستور جیمینه و جیمین هرکاری میکنه...
با حرص موهاشو دور سرش چنگ زد و پاشد
سانامی:: یا میرم از اینجا...جایی ک دست جیمین ب منو بچم نرسه،یا بعد بدنیا آوردنش خودمو خلاص میکنم!
............................................................................
شیومین:: چیییی؟؟؟؟
جیمین:: همونی ک شنیدی
شیومین:: جیمین تو چطور تونستی؟! مطمئنن واسش شایعه...
جیمین:: گفتم بیای کارای شرکتو انجام بدی ن اینکه از اون دختره حمایت کنی و واسه من بر بزنی
شیومین:: ببخشید..نمیخام تو زندگی شخصیتون دخالتی داشته باشم،ولی این اصلا درست نیست یه دختر ب ضعیفی سانامیو در این حد عذاب بدی
جیمین از رو صندلی پاشد و ورقه های تو دستشو برد گذاشت تو کمد...
بعدشم برگشت سمت شیومین
دستشو گذاشت رو شونش و آروم...
جیمین:: حواست ب کارات باشه،نیازیم نیست چیزی ب سانو الان بگی
بعدشم رفت
شیومین تو شکه بود...دلشم واسه سانامی میسوخت..
میخواست بهش کمک کنه
اما واسه اینکه چطوری کمکش کنه باید ب سانو همچیو میگفت و میرفتن دیدن
سانامی...
پرش زمانی
شب...
شیومین:: آره جیمین همچین چیزاییو دید و باور کرد
سانو:: این امکان نداره چی میگی
شیومین:: بابا ب جون خودت
سانو:: م..من باید کاری براش کنم،گناه داره،سانامی اصلا اهل این کارا نیست
شیومین:: میخام کمکش کنیم
سانو:: چطوری؟!
شیومین:: باید ببینیمش،ببینم خودش چی میگه
سانو:: من ردیفش میکنم،وایسا
شیومین:: ب کی زنگ میزنی بیب؟!
سانو:: جیمین
شیومین:: آخه..
سانو:: هیس...جواب نمیده
شیومین:: حتما خابه...
سانو:: خب ولش،فردا میرم شرکتش
....................................................................................
جیمین ویو:
هنوزم ب تنهایی عادت نکردم،هرکی باشه نمیتونه منو از تنهایی در بیاره جز اون خائ.ن...چطور میتونم برم تو اتاقی آروم بخابم ک توش کلی خاطره باهاش دارم؟! و الان اون دیگه نیست
کاش از اول باهاش آشنا نمیشدم
حقشه دوباره بیارمش و مثل قبلا کلی عذابش بدم ولی..
قول دادم دیگه همچین کاراییو نکنم
هرچند بعد بدنیا آوردن بچه ولش میکنم بره هرجهنمی ک میخاد...
۲۲.۹k
۲۳ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.