به پشت بام رفت...
به پشت بام رفت...
نسیم خنک پوست نرمش رو نوازش می کرد، انگار که میخواست اون رو دلداری بده.
از بالا خیابون شلوغ رو دید. ماشین هایی که پشت هم صف بسته بودن و مردمی که تردد میکردن. به ستاره ها نگاه کرد.
دستش رو وارد جیب پشت شلوارش کرد، گوشیش رو بیرون آورد و روشنش کرد. رمز میخواست.
لبخند غمگینی زد. هنوز اسم اون بود.
ویدیو مورد نظرش رو پلی کرد. خاطراتش از جلوی چشماش رد شدن.
" : یونگیاا ببین، داره بارون میاد. هی هی تو دوباره داری فیلم میگیرییی؟ مگه نگفتم قبل فیلم گرفتن بهم بگو؟
دوربین زمین پوشیده شده با گل ها رو نشون میداد، به این معنی بود که یونگی از شدت خنده روی زانوهاش خم شده.
: خب مزه اش به یهویی بودنشه.
: اصلا هم اینطوری نیست!
پسر کوچک تر، "جیمین" به طرف دوربین دوید و ویدیو کات خورد و به صحنه دیگری رفت. در صحنه بعد، جیمین سرش رو روی پاهای یونگی گذاشته بود و یونگی موهای طلاییش رو نوازش می کرد.
: خوابت میاد جیمین؟
: خیلی.
: پس بخواب! شبت بخیر، لیلیوم من!
اما جیمین این جملات رو نشنید، چون به خواب رفته بود.
ویدیو به پایان رسید، یونگی دوربین رو باز کرد و روی ریکورد کلیک کرد.
: بعضی وقتا دست سرنوشت، چیزی که ما میخوایم رو نمینویسه. بعضی وقتا، هدف رو نشونه میگیری که بزنیش، اما تیر برمیگرده و به خودت اصابت میکنه. میدونی چی میگم؟
مثلا یه روز صبح یه یادداشت خداحافظی دیدم، و دیگه کسی نبود که صبح ها براش قهوه بریزم..
اون روز رو یادته؟ یکی از رژلب های خواهرت رو کش رفته بودی و به لب هات زده بودی، انقدر صورتم رو بوسیدی که کل صورتم قرمز شد. یادته؟
بعضیا میگن، تو باعث رفتنش شدی..
بعضیام میگن خوب شد که رفت..
اما اونا هیچی رو نمیفهمن! فقط دوست دارن دهن گشادشون رو باز کنن و یه چیزی بگن!
با دیدن زوجهای توی خیابون یا هرجای دیگه، یه سوال تو ذهنم میاد:
کدومشون روز بعد همو میبینن؟
پارت بعدیعلی داردعلی
نسیم خنک پوست نرمش رو نوازش می کرد، انگار که میخواست اون رو دلداری بده.
از بالا خیابون شلوغ رو دید. ماشین هایی که پشت هم صف بسته بودن و مردمی که تردد میکردن. به ستاره ها نگاه کرد.
دستش رو وارد جیب پشت شلوارش کرد، گوشیش رو بیرون آورد و روشنش کرد. رمز میخواست.
لبخند غمگینی زد. هنوز اسم اون بود.
ویدیو مورد نظرش رو پلی کرد. خاطراتش از جلوی چشماش رد شدن.
" : یونگیاا ببین، داره بارون میاد. هی هی تو دوباره داری فیلم میگیرییی؟ مگه نگفتم قبل فیلم گرفتن بهم بگو؟
دوربین زمین پوشیده شده با گل ها رو نشون میداد، به این معنی بود که یونگی از شدت خنده روی زانوهاش خم شده.
: خب مزه اش به یهویی بودنشه.
: اصلا هم اینطوری نیست!
پسر کوچک تر، "جیمین" به طرف دوربین دوید و ویدیو کات خورد و به صحنه دیگری رفت. در صحنه بعد، جیمین سرش رو روی پاهای یونگی گذاشته بود و یونگی موهای طلاییش رو نوازش می کرد.
: خوابت میاد جیمین؟
: خیلی.
: پس بخواب! شبت بخیر، لیلیوم من!
اما جیمین این جملات رو نشنید، چون به خواب رفته بود.
ویدیو به پایان رسید، یونگی دوربین رو باز کرد و روی ریکورد کلیک کرد.
: بعضی وقتا دست سرنوشت، چیزی که ما میخوایم رو نمینویسه. بعضی وقتا، هدف رو نشونه میگیری که بزنیش، اما تیر برمیگرده و به خودت اصابت میکنه. میدونی چی میگم؟
مثلا یه روز صبح یه یادداشت خداحافظی دیدم، و دیگه کسی نبود که صبح ها براش قهوه بریزم..
اون روز رو یادته؟ یکی از رژلب های خواهرت رو کش رفته بودی و به لب هات زده بودی، انقدر صورتم رو بوسیدی که کل صورتم قرمز شد. یادته؟
بعضیا میگن، تو باعث رفتنش شدی..
بعضیام میگن خوب شد که رفت..
اما اونا هیچی رو نمیفهمن! فقط دوست دارن دهن گشادشون رو باز کنن و یه چیزی بگن!
با دیدن زوجهای توی خیابون یا هرجای دیگه، یه سوال تو ذهنم میاد:
کدومشون روز بعد همو میبینن؟
پارت بعدیعلی داردعلی
۸۲۱
۰۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.