چشمـٓ نقرهٰ اےٓ..
چشمـٓ نقرهٰ اےٓ..
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
یآ گلٓـ زردمٰـ..؟
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
part⁴⁴
درحالی که دستاش رو قاب صورت یخ کرده اش کرده بود و جای جای صورتش رو بوسه بارون میکرد گفت: نامرد..کجا میخواستی بری؟ حالا که میدونی کل قلب من رو صاحب شدی..؟ میخواستی منو اینجا ول کنی و بری..؟ به همین راحتی..؟ فکر منو نکردی..؟
من: جونگـ..
انگشتش رو روی لباش گذاشت و گفت: هیش! هیچی نگو..نمیزارم دیگه توی عمارت زندگی کنی..
بغض پسرک شکست: تقصیر توعه عوضی..همش تقصیر توعه..خودخواه..
جونگگوک، زیر اون بارون نم نم، تن ریزه میزه شو بیشتر به خودش فشرد: اره..خودخواهم..چه اشکالی داره که امگامو با پسرم باهم داشته باشم؟ حالاهم مرواریداتو حروم نکن عروسکم..
پسرک بیشتر ازاینکه ناراحت یا اعصبانی باشه، خجالت زده بود. شنیدن این حرف ها از زبون جئون جونگکوک مغرور عجیب و شیرین بود..
پسر سرشو بالا گرفت تا چشم های گردش رو ببینه: ک..کوک..اما این اشتباهه..تو نباید به خاطر من زندگیت رو با..
جونگکوک: ادامه نده..زندگی من خیلی وقته تموم شده..چون ازدواج ما، از اول هم اجباری بود.سولهی برام مهم نیست. تنها چیزی که برام مهمه، یه امگا با چشمای نقره ایی و پسرشه..
جیمین با اخم و لپای گل انداخته، سرشو توی سینه ش قایم کرد تا باهاش چشم تو چشم نشه.
هنوزهم احساس بلاتکلیفی میکرد اما وقتی حرفای جونگکوک رو شنید ارامش گرفت.
...
من: اینجا..اینجا کجاعه کوک؟
جونگکوک خوب خوب توی بغلش چلوندش و در حالی که موهاش رو ناز میکرد گفت: به نظرت کی میخواد اینجا زندگی کنه؟
پسرک اب دهنشو قورت داد. اینجا خود بهشت بود! زیبایی این عمارت..
جونگکوک با لحن شیطونی گفت: هومم..اینجا مال امگام و پسرمه..دوسش داری؟
اخم کرد و غرید: هیی! هی نگو پسرم پسرم، پسر تو پسر منم هستت!
جونگکوک حالت تعجبی به خودش گرفت و گفت: ببینمتت؟؟ کی بود تا دو دقیقه پیش های های گریه میکرد میگفت من بچه نمیخوام؟
با اخم و حرص جیغ کشید: یااااا خرگوشش عضله ایییی! ادامو در نیاررر!
جونگکوک به حرص خوردنش خندید و گفت: باشه باشه گریه نکن کوچولوم.
جیمین مشت محکمی توی شونش کوبید و گفت: منن کوچولو اممم؟
جونگکوک تند تند سر تکون داد و بعد انگشت شصت و اشاره شو کوچیک کرد و به هم چسبوند و گفت: اره، انقدی!
ثانیه ایی بعد، صدای جیغش گوش جونگکوک رو کر کرد!
در حالی که بغض کرده بود، جونگکوک رو هول داد و با ناراحتی برگشت که بره.
جونگکوک به طرز راه رفتنش خندید و داد زد: اهاییی عروسککک! کجاا میخوایی برییی؟ ببخشیدددددد!
جیمین با حرص برگشت و داد زد: ببخشیددد و مرضضض!
و بعد با اشک هایی که گونه هاشو خیس کرده بود، از در بیرون رفت.
معذرت بابت این پارت کوتاه😔🧡
شرط: ۳٠ لایک، ۱۶۶ فالوور
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
یآ گلٓـ زردمٰـ..؟
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
part⁴⁴
درحالی که دستاش رو قاب صورت یخ کرده اش کرده بود و جای جای صورتش رو بوسه بارون میکرد گفت: نامرد..کجا میخواستی بری؟ حالا که میدونی کل قلب من رو صاحب شدی..؟ میخواستی منو اینجا ول کنی و بری..؟ به همین راحتی..؟ فکر منو نکردی..؟
من: جونگـ..
انگشتش رو روی لباش گذاشت و گفت: هیش! هیچی نگو..نمیزارم دیگه توی عمارت زندگی کنی..
بغض پسرک شکست: تقصیر توعه عوضی..همش تقصیر توعه..خودخواه..
جونگگوک، زیر اون بارون نم نم، تن ریزه میزه شو بیشتر به خودش فشرد: اره..خودخواهم..چه اشکالی داره که امگامو با پسرم باهم داشته باشم؟ حالاهم مرواریداتو حروم نکن عروسکم..
پسرک بیشتر ازاینکه ناراحت یا اعصبانی باشه، خجالت زده بود. شنیدن این حرف ها از زبون جئون جونگکوک مغرور عجیب و شیرین بود..
پسر سرشو بالا گرفت تا چشم های گردش رو ببینه: ک..کوک..اما این اشتباهه..تو نباید به خاطر من زندگیت رو با..
جونگکوک: ادامه نده..زندگی من خیلی وقته تموم شده..چون ازدواج ما، از اول هم اجباری بود.سولهی برام مهم نیست. تنها چیزی که برام مهمه، یه امگا با چشمای نقره ایی و پسرشه..
جیمین با اخم و لپای گل انداخته، سرشو توی سینه ش قایم کرد تا باهاش چشم تو چشم نشه.
هنوزهم احساس بلاتکلیفی میکرد اما وقتی حرفای جونگکوک رو شنید ارامش گرفت.
...
من: اینجا..اینجا کجاعه کوک؟
جونگکوک خوب خوب توی بغلش چلوندش و در حالی که موهاش رو ناز میکرد گفت: به نظرت کی میخواد اینجا زندگی کنه؟
پسرک اب دهنشو قورت داد. اینجا خود بهشت بود! زیبایی این عمارت..
جونگکوک با لحن شیطونی گفت: هومم..اینجا مال امگام و پسرمه..دوسش داری؟
اخم کرد و غرید: هیی! هی نگو پسرم پسرم، پسر تو پسر منم هستت!
جونگکوک حالت تعجبی به خودش گرفت و گفت: ببینمتت؟؟ کی بود تا دو دقیقه پیش های های گریه میکرد میگفت من بچه نمیخوام؟
با اخم و حرص جیغ کشید: یااااا خرگوشش عضله ایییی! ادامو در نیاررر!
جونگکوک به حرص خوردنش خندید و گفت: باشه باشه گریه نکن کوچولوم.
جیمین مشت محکمی توی شونش کوبید و گفت: منن کوچولو اممم؟
جونگکوک تند تند سر تکون داد و بعد انگشت شصت و اشاره شو کوچیک کرد و به هم چسبوند و گفت: اره، انقدی!
ثانیه ایی بعد، صدای جیغش گوش جونگکوک رو کر کرد!
در حالی که بغض کرده بود، جونگکوک رو هول داد و با ناراحتی برگشت که بره.
جونگکوک به طرز راه رفتنش خندید و داد زد: اهاییی عروسککک! کجاا میخوایی برییی؟ ببخشیدددددد!
جیمین با حرص برگشت و داد زد: ببخشیددد و مرضضض!
و بعد با اشک هایی که گونه هاشو خیس کرده بود، از در بیرون رفت.
معذرت بابت این پارت کوتاه😔🧡
شرط: ۳٠ لایک، ۱۶۶ فالوور
۹.۹k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.