توو زندگی یه روزایی میرسه که می فهمی

توو زندگی یه روزایی میرسه که می فهمی
همین که صبح به زور پا میشی، خواب آلود میری سر کار، کارهای روزمره ات رو انجام میدی، با همکارت گپ میزنی، رییست بهت گوشزد می کنه که باز امروز دیر رسیدی،
اینستاگرامت رو چک می کنی،
جواب پیغام های تلگرامت رو میدی،
عصر توو یه کافه با یه دوست میشینی و از تنهایی و بلاتکلیفی و رابطه های درب و داغون گله می کنی، چرت و پرت میگی و میخندی،
شب سریال آبکیه جم رو تماشا می کنی،
بعد دراز می کشی رو تخت، به سقف خیره میشی، یه خاطره هایی میان، از یه خاطره هایی فرار می کنی، فکر می کنی کاش بود، بعد منطقت بهت میگه نه همون بهتر که نیست،
بعد خواب یواش یواش میاد و همه چیزو میگیره و تو رو واسه چند ساعت میبره یه جای دیگه؛
خیلی خوبه....
همین که هیچ اتفاق خاصی توو زندگیت نمی افته
و همه چیز اون روال عادی خودش رو طی می کنه جای شکر داره...
یه روزایی میرسه توو زندگیت به حدی پیچیده که می فهمی روزای معمولیِ بی هیجان، آرامشی داشته که تو بهش عادت کرده بودی و نمی دیدیش
#پریسا_زابلی_پور
#آنشرلـے
دیدگاه ها (۱۵)

#عید_قربان_مبارکعیدِ من ،چشمانِ توست کهقلبم قُربانیِ سیاهی ا...

دکمه‌های پیراهنمخواب انگشتان تو را می‌بینندو کفش‌هایم می‌سوز...

"تو"حال و همان هوای شهریوری..دست هایت مردادی استبا ناز آمدنت...

اگر من رئیس یه شرکت مخابراتی بودمخدمات جالبی برای کاربرای مت...

سناریو وقتی نصف شب از کمپانی میان و میبینن

من گریه من اشک من عرررررررررر

ری اکشن پسرای HP چه جوری خواستگاری می کنند(درخواستی)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط