ات:اها راستی قضیه اون گردنبنده چیه؟
ات:اها راستی قضیه اون گردنبنده چیه؟
ته:بزار خودم بگم بهت...... خبببب... ببین.. ما. 6تا از این گردنبند هارو قرار بود به 6 تا دختر تو فن ساین بدین اگه دست ما بود که همتو نو میاوردیم ولی خب 6نفرو انتخاب کردیم ایرانی و از کشورهای محروم از دیدار ما قرار شد بیاریمتون کره که دوتاتون خانواده هاشون اجازه نداد چهارتای بقیه اومدین ولی من ازبین شما یکیرو به سر پرستی قرار بود بگیرم یه هفته قرار بود زیر نظرمون باشین همرو تحد نظر گذاشتیم تو از همشون ایده ال تر بودی واسه همین تورو به سرپرستی گرفتم
ات:......... تعجب*..... واوووووو
ات:ممنونم اوپا که زندیگیم رو تغیر دادی
ته :لبخند*
ته ویو
ات رفت و خوابید ما اعظا دور هم جمع شده بودیم که کوک اومد نزدیک گوشمو گفت..
کوک:ته بگم به همه
ته:چیو؟
کوک:خنگ خدا اینکه دوتامون باهم عاشق ات شدیم
ته:هرجور راحتی
کوک:باشه..... اهم.. اهم.. هیونگ های گلم میخواستم یه چیزی بگم
جیمین:بگو
کوک و ته:ما دوتامون باهم عاشق ات شدیم که جیمین..
جمین:*دستشو گذاشت جلو دهن کوک.... هی هی یواش تر الان میشنوه
ته:باشه حالا خفش نکن. جیمین دستشو کشید و نامی گفت
نامی:راستش فکر کنم این نظر هممون باشه
همه به جز. ته.. و کوک :اینو راست میکه... اهم.. درسته منم موافقم
ته:ولی اون هممونو به چشم برادر میبینه اخه
جین:خب الان بریم بخوابیم فردا واسش یه فکری میکنیم
ات ویو
امشبو خوابم نمیبره انقدر که به خنده های کوکی فکر میکنم میخندم خواب از سرم میپره داداشیه خودمه بعد اما وقتی به خنده های ته فکر میکنم دلم یه جوری میشه نه نه نه ات اصلا فکرشم نکن که عاشقشییییییییییییوایی یعنی میگی من عاشقش شدم که خوابم برد...
ادامه دارد...
بزارم بقرو؟
ته:بزار خودم بگم بهت...... خبببب... ببین.. ما. 6تا از این گردنبند هارو قرار بود به 6 تا دختر تو فن ساین بدین اگه دست ما بود که همتو نو میاوردیم ولی خب 6نفرو انتخاب کردیم ایرانی و از کشورهای محروم از دیدار ما قرار شد بیاریمتون کره که دوتاتون خانواده هاشون اجازه نداد چهارتای بقیه اومدین ولی من ازبین شما یکیرو به سر پرستی قرار بود بگیرم یه هفته قرار بود زیر نظرمون باشین همرو تحد نظر گذاشتیم تو از همشون ایده ال تر بودی واسه همین تورو به سرپرستی گرفتم
ات:......... تعجب*..... واوووووو
ات:ممنونم اوپا که زندیگیم رو تغیر دادی
ته :لبخند*
ته ویو
ات رفت و خوابید ما اعظا دور هم جمع شده بودیم که کوک اومد نزدیک گوشمو گفت..
کوک:ته بگم به همه
ته:چیو؟
کوک:خنگ خدا اینکه دوتامون باهم عاشق ات شدیم
ته:هرجور راحتی
کوک:باشه..... اهم.. اهم.. هیونگ های گلم میخواستم یه چیزی بگم
جیمین:بگو
کوک و ته:ما دوتامون باهم عاشق ات شدیم که جیمین..
جمین:*دستشو گذاشت جلو دهن کوک.... هی هی یواش تر الان میشنوه
ته:باشه حالا خفش نکن. جیمین دستشو کشید و نامی گفت
نامی:راستش فکر کنم این نظر هممون باشه
همه به جز. ته.. و کوک :اینو راست میکه... اهم.. درسته منم موافقم
ته:ولی اون هممونو به چشم برادر میبینه اخه
جین:خب الان بریم بخوابیم فردا واسش یه فکری میکنیم
ات ویو
امشبو خوابم نمیبره انقدر که به خنده های کوکی فکر میکنم میخندم خواب از سرم میپره داداشیه خودمه بعد اما وقتی به خنده های ته فکر میکنم دلم یه جوری میشه نه نه نه ات اصلا فکرشم نکن که عاشقشییییییییییییوایی یعنی میگی من عاشقش شدم که خوابم برد...
ادامه دارد...
بزارم بقرو؟
۲.۱k
۲۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.