🌸
🌸
این کلمات، مثل تمام کلمات، شرحی ناقص از ماجرای کسی است که دوستت داشت، و بلد نبود تو را از دست ندهد.
این شعر که هرگز سروده نشده، که هرگز سروده نخواهدشد، و هرگز کسی آن را زمزمه نخواهدکرد، داستان بلندی است درباره تو، و درباره لبانت وقتی سعدی میخواندی.
این شعر وصیتنامه کسی است که تو شروع تمام غزلهایش بودی، گرچه شاعر نبود و تنها میدانست شاعربودن کاری است شبیه عاشق بودن - تمام وقت و رنج آور - و دومی را برگزیدهبود، آدم ساده.
دومی را برگزیدهبود تا گاهی تو را ببوسد و در ودکای نعنایی - کاکائویی بدنت شعلهور شود ، تا تو را بسراید، زیبای تلخ خونسرد.
گاهی در خیابانها گمت میکند و لابلای پیراهنهای سپیدش پی تو میگردد.
پیراهن سپیدی که پوشیدی و کنار پنجره ایستادی را گم کرده و کنار پنجرهها دنبال تو میگردد.
پنجرهها را گم کرده و باد را برادر صدا میزند.
تو را گم کرده و خودش گم شده.
این سرنوشت مقدر اوست، این تن تکیده، گور دلی است که بلد نبود تو را ببوسد به جای رنجاندن.
به یاد میآوَرَد که در آغاز، تو بودی و آهنگی که فرستادی: "گوش کن، خوبه".
و در انتها تو بودی و آهنگی که فرستادی: "گوش کن، خوبه". تو خوب اول و آخر بودی و در میانه او بود، مطرود تمام قبایل که تن تو را وطن میخواست و شورش کرد علیه خداوندش که چشمهای توی بی خدا بود. چه دایره محزونی، دوستت داشت و رنجت داد و دوستش داشتی و رنج کشیدی.
این چندمین قرن انجماد است؟ بی من و بی این که پیش از خواب با سرانگشتان نوازشگرم برایت توضیح بدهم هندسهی تنت نهایت هنر طراحی است و بعد از تو طبیعت دست از تکاپوی تکامل خلقت برداشته است، خوابت می برد؟
در خنکای شبهای نیمه مهرماه حواست هست برهنه که در بادهای گرمسیری میخوابی، تنپوشی از بوسه تن کنی؟ یا کسی هست که حواسش به تو باشد؟ حتما هست. کاش در بوسه های طولانی لب بالایش را ... 😔
بخواب دیوانه. همه رفتهاند و پشت پنجرهها تنها تویی که ایستادهای به تماشا. نگاه کن، روی شاخه درخت خانه همسایه گنجشکی آماده انتحار است.
پیراهن سپید پوشیده، لیوان چای به دست دارد و در خاطراتش گم شده.
بخواب. این شعر، همین جا تمام میشد اگر سروده شدهبود ...
پ.ن : من میگم قدرتی که دل داره هیچ کس نداره کافیه اقدام کنه به دلتنگی ببین چی به روزگارت میاره لعنتیه بی مُخ...
این کلمات، مثل تمام کلمات، شرحی ناقص از ماجرای کسی است که دوستت داشت، و بلد نبود تو را از دست ندهد.
این شعر که هرگز سروده نشده، که هرگز سروده نخواهدشد، و هرگز کسی آن را زمزمه نخواهدکرد، داستان بلندی است درباره تو، و درباره لبانت وقتی سعدی میخواندی.
این شعر وصیتنامه کسی است که تو شروع تمام غزلهایش بودی، گرچه شاعر نبود و تنها میدانست شاعربودن کاری است شبیه عاشق بودن - تمام وقت و رنج آور - و دومی را برگزیدهبود، آدم ساده.
دومی را برگزیدهبود تا گاهی تو را ببوسد و در ودکای نعنایی - کاکائویی بدنت شعلهور شود ، تا تو را بسراید، زیبای تلخ خونسرد.
گاهی در خیابانها گمت میکند و لابلای پیراهنهای سپیدش پی تو میگردد.
پیراهن سپیدی که پوشیدی و کنار پنجره ایستادی را گم کرده و کنار پنجرهها دنبال تو میگردد.
پنجرهها را گم کرده و باد را برادر صدا میزند.
تو را گم کرده و خودش گم شده.
این سرنوشت مقدر اوست، این تن تکیده، گور دلی است که بلد نبود تو را ببوسد به جای رنجاندن.
به یاد میآوَرَد که در آغاز، تو بودی و آهنگی که فرستادی: "گوش کن، خوبه".
و در انتها تو بودی و آهنگی که فرستادی: "گوش کن، خوبه". تو خوب اول و آخر بودی و در میانه او بود، مطرود تمام قبایل که تن تو را وطن میخواست و شورش کرد علیه خداوندش که چشمهای توی بی خدا بود. چه دایره محزونی، دوستت داشت و رنجت داد و دوستش داشتی و رنج کشیدی.
این چندمین قرن انجماد است؟ بی من و بی این که پیش از خواب با سرانگشتان نوازشگرم برایت توضیح بدهم هندسهی تنت نهایت هنر طراحی است و بعد از تو طبیعت دست از تکاپوی تکامل خلقت برداشته است، خوابت می برد؟
در خنکای شبهای نیمه مهرماه حواست هست برهنه که در بادهای گرمسیری میخوابی، تنپوشی از بوسه تن کنی؟ یا کسی هست که حواسش به تو باشد؟ حتما هست. کاش در بوسه های طولانی لب بالایش را ... 😔
بخواب دیوانه. همه رفتهاند و پشت پنجرهها تنها تویی که ایستادهای به تماشا. نگاه کن، روی شاخه درخت خانه همسایه گنجشکی آماده انتحار است.
پیراهن سپید پوشیده، لیوان چای به دست دارد و در خاطراتش گم شده.
بخواب. این شعر، همین جا تمام میشد اگر سروده شدهبود ...
پ.ن : من میگم قدرتی که دل داره هیچ کس نداره کافیه اقدام کنه به دلتنگی ببین چی به روزگارت میاره لعنتیه بی مُخ...
۳۳.۵k
۲۱ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.