سلام بیتاهستم ساله
سلام بیتاهستم 18ساله
جریانی که میخوام بنویسم مال سال93 هست وبرای خودم اتفاق افتاده و کاملا صحت داره؛
روزسه شنبه رز (دوستم)باهام تماس گرفت و گفت که باچندنفر از بچه هاو دوستان قراره اخرهفته برن تور دریا و ماشین و خونه و خلاصه همه چیز فراهمه و دعوتم کرد ک باهاشون برم منم بعدازکلی کلنجاربا مامان راضیش کردم و صبح روزچهارشنبه رسیدیم به گهرباران(دوستان خلاصه میکنم خسته نشید) و تویه ویلای قدیمی مستقر شدیم اتاقی ک من و رز و دخترخالش و مامانش گرفتیم بیرون از ویلا توحیاط بود...
شب بعدازکلی تفریح رفتیم که بخوابیم جاانداختیم و تا سر رو بالش رفت بیهوش شدیم..اینم بگم که یه باغ بزرگ پراز درخت جلوی اتاقمون بود و انتهای باغ هم گلاب بروتون دسشویی داشت..
باصدایی شبیه صدای سگ و گربه و شغال قاطی از خواب پریدم مطمعنم ک شنیدم چون همون لحظه رز هم بیدارشد ولی دوباره خوابید همش حس میکردم جلوی درگاه اتاق کسی ایستاده و من صدای نفساش و میشنوم ولی اهمیت ندادم و خواستم بخوابم که...
دسشوییم گرفت😊
بدبختانه دسشویی ای که داخل ویلابود خیلی دور بود و بدای رفتن باید ازبین پسرخاله هاو اقایون رد میشدم که ترجیح دادم همین پایین کار و یسره کنم پاشدم رز و صدا زدم خواب الود گفت هاچیه گفتم دشویی دارم پاشو زیر لب یچیزی گفت ک فهمیدم الان بلند میشه میاد منم پاشدم رفتم دمپایی هاروپام کردم و قر قر کنان طوری که رز بشنوه داشت پشت سرم میومد از بین باغ رد شدم نمیدونم چراهرچی حرف میزدم جواب نمیداد و فقط گوش کرد بعد از دسشویی سریع تر و باوحشت سمت اتاق رفتیم ب اتاق ک رسیدم گفتم دلم ضعف رفته یه تیکه بیسکوییت وردارم مجبور بودم برق و روشن کنم اول من داخل شدم و تابرق و روشن کردم وای نمیدونید چی دیدم رز تو رخت خوابش بود سریع برگشتم ب پشتم نگاه کردم کسی نبود فقط صدای زوذه می امد
زبونم بند امده بود سریع رفتم زیر پتوم و تاصبح پلک نزدم صبح ک پاشدم رز بهم نگاه کرد و دید رو دستام جای دستای بزرگ و مردونس انگار فشارش داده باشی و کبود شده باشه..و ماجرارو واسه رز و مامانش تعریف کردم و همه بهم خندیدن😄 😄 😄
باتشکرررررر❤ ️
جریانی که میخوام بنویسم مال سال93 هست وبرای خودم اتفاق افتاده و کاملا صحت داره؛
روزسه شنبه رز (دوستم)باهام تماس گرفت و گفت که باچندنفر از بچه هاو دوستان قراره اخرهفته برن تور دریا و ماشین و خونه و خلاصه همه چیز فراهمه و دعوتم کرد ک باهاشون برم منم بعدازکلی کلنجاربا مامان راضیش کردم و صبح روزچهارشنبه رسیدیم به گهرباران(دوستان خلاصه میکنم خسته نشید) و تویه ویلای قدیمی مستقر شدیم اتاقی ک من و رز و دخترخالش و مامانش گرفتیم بیرون از ویلا توحیاط بود...
شب بعدازکلی تفریح رفتیم که بخوابیم جاانداختیم و تا سر رو بالش رفت بیهوش شدیم..اینم بگم که یه باغ بزرگ پراز درخت جلوی اتاقمون بود و انتهای باغ هم گلاب بروتون دسشویی داشت..
باصدایی شبیه صدای سگ و گربه و شغال قاطی از خواب پریدم مطمعنم ک شنیدم چون همون لحظه رز هم بیدارشد ولی دوباره خوابید همش حس میکردم جلوی درگاه اتاق کسی ایستاده و من صدای نفساش و میشنوم ولی اهمیت ندادم و خواستم بخوابم که...
دسشوییم گرفت😊
بدبختانه دسشویی ای که داخل ویلابود خیلی دور بود و بدای رفتن باید ازبین پسرخاله هاو اقایون رد میشدم که ترجیح دادم همین پایین کار و یسره کنم پاشدم رز و صدا زدم خواب الود گفت هاچیه گفتم دشویی دارم پاشو زیر لب یچیزی گفت ک فهمیدم الان بلند میشه میاد منم پاشدم رفتم دمپایی هاروپام کردم و قر قر کنان طوری که رز بشنوه داشت پشت سرم میومد از بین باغ رد شدم نمیدونم چراهرچی حرف میزدم جواب نمیداد و فقط گوش کرد بعد از دسشویی سریع تر و باوحشت سمت اتاق رفتیم ب اتاق ک رسیدم گفتم دلم ضعف رفته یه تیکه بیسکوییت وردارم مجبور بودم برق و روشن کنم اول من داخل شدم و تابرق و روشن کردم وای نمیدونید چی دیدم رز تو رخت خوابش بود سریع برگشتم ب پشتم نگاه کردم کسی نبود فقط صدای زوذه می امد
زبونم بند امده بود سریع رفتم زیر پتوم و تاصبح پلک نزدم صبح ک پاشدم رز بهم نگاه کرد و دید رو دستام جای دستای بزرگ و مردونس انگار فشارش داده باشی و کبود شده باشه..و ماجرارو واسه رز و مامانش تعریف کردم و همه بهم خندیدن😄 😄 😄
باتشکرررررر❤ ️
- ۲.۸k
- ۲۳ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط