خیال آمدنت دیشبم به سر می زد

خیال آمدنت دیشبم به سر می زد
نیامدی که ببینی دلم چه پر می زد

به خواب رفتم و نیلوفری بر آب شکفت
خیال روی تو نقشی به چشم تر می زد

شراب لعل تو می دیدم و دلم می خواست
هزار وسوسه ام چنگ در جگر می زد

زهی امید که کامی از آن دهان می جست
زهی خیال که دستی در آن کمر می زد

دریچه ای به تماشای باغ وا می شد
دلم چو مرغ گرفتار بال و پر می زد

تمام شب به خیال تو رفت و ، می دیدم
که پشت پرده ی اشکم سپیده سر می زد

هوشنگ_ابتهاج
دیدگاه ها (۱)

نوبت عاشقی من شد و بازاری نیستوای برمن که در این شهر خریداری...

امشب شبی دیگر شد و من با دلم تنها شدمگفتم حدیث عاشقی رسوا تر...

می ﺭﻭﻡ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺧﻮﺩ ﺍﺯﺧﻮﻳﺶ ﺗﺎ ﺟﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﻧﻴﺴﺖﻣﻰ ﺭﻭﻡ، ﺑﺎ ﻛﻔﺶ ﻫﺎ، ﺩﻧ...

با تو دنیایِ من از هر غصه خالی می شودروزهایِ زندگی بسیار عال...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط