دوست پسر مافیایی
part 49
جونگکوک:چطوره برم با اتوبوس اره فکر خوبی هس اونم قراره ببینم تا یه ایستگاه قبل با موتور سیکلت میرم بعدش سوار اتوبوس میشم
جونگکوک سوار موتور سیکلت سوزوکیش که عشقش بود.
تا ایستگاه اتوبوس با موتور سیکلت رفت بعدش پیدا شد گوشیشو برداشت به بادیگارد مور اعتمادش زنگ زد
جونگکوک:به ........(ادرس)بیا موتور سیکلتم ببر
بادیگارد:چشم ارباب
بعدش اتوبوس رسید جونگکوک سوارش شد احتمال کمی بود که ببینتش اما بازم جونگکوک رفت صندلی ها پر بودن پس وایساد
به ایستگاه بعد رسید شانسش گرفت ات سوار شد بوده قلبش تند میزد اونقدی که میخواست بپر بیرون جنونی تو وجودش پر شده بود از وقتی ات دیده بود
ات کاری با جونگکوک کرد که عوض شد راست میگن عشق آدمو عوض میکنه بهتر میکنه
اما تو جونگکوک یه حس تردید هم بود از اینکه دشمنان نقطه ضعفش بفهمن و به اون آسیب بزنن یا نابودش کنن اما زیاد به این حس توجه نمی کرد
چون انتخاب کرده بود اونو میخواست برای همیشه چه خودش بخواد چه نخواد مال خودش کنه و ازش در مقابل همه چیز مراقب کنه تمام دنیا به پاش بریزه
ات اول با قیافه تعجب زده اومد عقب اتوبوس اما زود خودشو جمع کرد
ات کنار یه مرد وایساد بود بهتره بهش نگیم مرد درستش اینه یه نر هرزه
ات متوجه نشد نره همش نزدیک میشد یه دفعه دستش رفت روی باسن دستشو بالا برد دستشو داشت هی نزدیک تر و نزدیک تر میرود به جلوی شلوار ات میخواست داخل بکنه
جونگکوک همه ماجرا زیر نظر داشت ات هم تو شوک بود چند بار به اون نره گفته بود برداره که نره بهش گفت آبروشو میبره
که یدفعه جونگکوک دست نره گرفت پیچوند
اخ نره در اومده بود کل اتوبوس روی جونگکوک و اون نره بودن
نره:هوی عوضی چیکار میکنی
جونگکوک:مهم نیست فقط دارم دستتو میشکنم
نره:هی نکن اخ مگه چیکارت کردم
یه دفعه راننده اتوبوس نگه داشت و گفت
راننده:اینجا جایه دعوا نیست اگه میخواین دعوا کنین لطفا بیرون
جونگکوک:چه بهتر اونجا راحت ترم
نره:چیکار میکنین شماها یکی زنگ بزنه به پلیس
جونگکوک: اقای لی(از وسط جمعیت که روی ثندلی نشسته بود بلند شد)خودت رسیدگی کن
آقای لی:چشم ارباب
جونگکوک:ات توهم با من پیاده شو
لایک و کامنت یادتون نره🎀🙃
جونگکوک:چطوره برم با اتوبوس اره فکر خوبی هس اونم قراره ببینم تا یه ایستگاه قبل با موتور سیکلت میرم بعدش سوار اتوبوس میشم
جونگکوک سوار موتور سیکلت سوزوکیش که عشقش بود.
تا ایستگاه اتوبوس با موتور سیکلت رفت بعدش پیدا شد گوشیشو برداشت به بادیگارد مور اعتمادش زنگ زد
جونگکوک:به ........(ادرس)بیا موتور سیکلتم ببر
بادیگارد:چشم ارباب
بعدش اتوبوس رسید جونگکوک سوارش شد احتمال کمی بود که ببینتش اما بازم جونگکوک رفت صندلی ها پر بودن پس وایساد
به ایستگاه بعد رسید شانسش گرفت ات سوار شد بوده قلبش تند میزد اونقدی که میخواست بپر بیرون جنونی تو وجودش پر شده بود از وقتی ات دیده بود
ات کاری با جونگکوک کرد که عوض شد راست میگن عشق آدمو عوض میکنه بهتر میکنه
اما تو جونگکوک یه حس تردید هم بود از اینکه دشمنان نقطه ضعفش بفهمن و به اون آسیب بزنن یا نابودش کنن اما زیاد به این حس توجه نمی کرد
چون انتخاب کرده بود اونو میخواست برای همیشه چه خودش بخواد چه نخواد مال خودش کنه و ازش در مقابل همه چیز مراقب کنه تمام دنیا به پاش بریزه
ات اول با قیافه تعجب زده اومد عقب اتوبوس اما زود خودشو جمع کرد
ات کنار یه مرد وایساد بود بهتره بهش نگیم مرد درستش اینه یه نر هرزه
ات متوجه نشد نره همش نزدیک میشد یه دفعه دستش رفت روی باسن دستشو بالا برد دستشو داشت هی نزدیک تر و نزدیک تر میرود به جلوی شلوار ات میخواست داخل بکنه
جونگکوک همه ماجرا زیر نظر داشت ات هم تو شوک بود چند بار به اون نره گفته بود برداره که نره بهش گفت آبروشو میبره
که یدفعه جونگکوک دست نره گرفت پیچوند
اخ نره در اومده بود کل اتوبوس روی جونگکوک و اون نره بودن
نره:هوی عوضی چیکار میکنی
جونگکوک:مهم نیست فقط دارم دستتو میشکنم
نره:هی نکن اخ مگه چیکارت کردم
یه دفعه راننده اتوبوس نگه داشت و گفت
راننده:اینجا جایه دعوا نیست اگه میخواین دعوا کنین لطفا بیرون
جونگکوک:چه بهتر اونجا راحت ترم
نره:چیکار میکنین شماها یکی زنگ بزنه به پلیس
جونگکوک: اقای لی(از وسط جمعیت که روی ثندلی نشسته بود بلند شد)خودت رسیدگی کن
آقای لی:چشم ارباب
جونگکوک:ات توهم با من پیاده شو
لایک و کامنت یادتون نره🎀🙃
- ۱۱.۰k
- ۰۶ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط