من همان رودم که بهر دیدنت مرداب شد

من همان رودم که بهر دیدنت مرداب شد
خاطرم هر لحظه از اندیشه ات بی تاب شد
سینه خشکید و خیالت در سرم آشوب کرد
خاطرت درشام تاریک دلم مهتاب شد
یک نگاهم کردی و دنیای من آوار گشت
چشمِ شبهایم دگر بعد از غمت بی خواب شد
آتشی در جانم افتاد و غمت بیداد کرد
دیده ام هر شب به یادت غرقِ در سیلاب شد
از خیالت گرچه رفتم ،خاطرت جاوید گشت
چهرهٔ تابان تو در سینهٔ من قاب شد
دیدگاه ها (۶)

غمِ تنهایی عذاب است به یادت چه کنم دلِ سر گشته یِ من ...

ﭼﻪ ﺩﻭﺭﻡ ﺍﺯ ﻧﻔﺲ ﻫﺎﯾﺖ ﭼﻪ ﺍﺯ ﺗﺐ ﮐﺮﺩﻧﻢ ﺩﻭﺭﯼﭼﻪ ﺑﯿﺮﺣﻤﺎﻧﻪ ﺗﻦ ﺩﺍﺩﯼ ﺑ...

شبها که میگیرد دلم ،یاد تو را تن میکنمتنها به یاد بودنت ،احس...

منتظر در خلوتت آن لحظه می مانی که نیستشعرهایت را درآن هنگام ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط