اشقانه مرگبار
اشقانه مرگبار
p3.
حسی عجیبی کل اتاق رو پر کرده بود
هوا تاریک شده بود و تا دقایقی تنها صدای جغد ها به گوش می خورد و ات کسی بود که این سکوت رو شکست ...
_ میتونم بپرسم چه کاری از ما ساختس؟
فرد با پوزخندی ترسناک چشمانش را از پنجره برداشت و به چشمان دختر داد
& واقعا منو یادت نمیاد ؟ یا بهتر بگم گذشتت رو
ویو جیا
میتونستم ترس رو از نگاه ات ببینم یادمه حدود پنج سال پیش بود ...
من درست یادم نیست اما فکر کنم ات همه چی رو یادش باشه چون بعد از اون اتفاق هرچی ازش می پرسم یا جواب نمیده یا بحث رو عوض میکنه ولی این بار قضیه جدیه
ویو ات
با بلند شدن صداش تمام انگشتام یخ کرد چشمام تار شد ، صداش ، چشماش ، اون لبخندش ، یادم اومد دوباره اون صحنه مثل یه فیلم برام تکرار شد تا حالا سعی کرده بودم فراموشش کنم به جیا چیزی نگفتم ولی چرا ، چرا اون الان اینجا باشه ؟
× ات میشه بدونم تو ایشون رو از کجا باید بشناسی ؟
_......
& نمیخوای جواب بدی ؟ فکنم لازمه بهت یاد اوریش کنم نه ؟
_ نه نه خواهش میکنم خودم براش توضیح میدم فقط بگو چرا برگشتی ؟
& فکر کردم از دیدن ناجیت خوشحال بشی
_ اون همش یه خواب بود یه اشتباه که زیادی واقعی بود چرا اینجایی ؟
& واقعا نمیدونی یا داری خودت رو به اون راه میزنی ها ؟
صدای قدم ها که ثانیه به ثانیه نزدیکتر میشد ، قلب یه نفر که انقدر تند میزد صداش به گوش جیا می رسید
& وقتشه ، قوانین رو که میدونی از مجازات ها هم بی خبر نیستی پس انتخاب باتوعه دو روز فرصت داری همین ساعت همین جا بهتره خوش قول باشی مثل همیشه
_ ولی....ولی تو گفتی ...
& منتظرم
صدای خنده هاش تا مغز استخوان ات رو میسوزوند و حالا نوبت جیا بود که برای آن هزار سوالی که در ذهنش بودند پاسخی پیدا کند
× نمیخوای برام توضیح بدی ؟
_ چی...چیرو ؟
× ناجی ، قوانین ، مجازات ، وقت چیه ات زود باش توضیح بده
_ پنج سال پیش ... یادته ؟
× تا جایی که برای کمپ با بچه رفته بودیم جنگل رو یادمه ولی بیشتر نه
_ درسته چون مجبورت کرد فراموش کنی
× چیو ؟ چه جوری ؟ چرا ؟
ویو ات
میدونستم وقتش رسیده همون روز و قرار نحس که قراره کل زندگیمو به فنا بده
کل تلاش های ۱۵ سالمون نابود بشه
و مهمتر از اون نمیدونم جیا با وجود این حقیقیت کنارم می مونه یا نه اما چاره ای جز گفتنش ندارم
ادامه دارد .....
از این جا به بعد قراره جالب بشه پس حمایت یادتون نره ♡
p3.
حسی عجیبی کل اتاق رو پر کرده بود
هوا تاریک شده بود و تا دقایقی تنها صدای جغد ها به گوش می خورد و ات کسی بود که این سکوت رو شکست ...
_ میتونم بپرسم چه کاری از ما ساختس؟
فرد با پوزخندی ترسناک چشمانش را از پنجره برداشت و به چشمان دختر داد
& واقعا منو یادت نمیاد ؟ یا بهتر بگم گذشتت رو
ویو جیا
میتونستم ترس رو از نگاه ات ببینم یادمه حدود پنج سال پیش بود ...
من درست یادم نیست اما فکر کنم ات همه چی رو یادش باشه چون بعد از اون اتفاق هرچی ازش می پرسم یا جواب نمیده یا بحث رو عوض میکنه ولی این بار قضیه جدیه
ویو ات
با بلند شدن صداش تمام انگشتام یخ کرد چشمام تار شد ، صداش ، چشماش ، اون لبخندش ، یادم اومد دوباره اون صحنه مثل یه فیلم برام تکرار شد تا حالا سعی کرده بودم فراموشش کنم به جیا چیزی نگفتم ولی چرا ، چرا اون الان اینجا باشه ؟
× ات میشه بدونم تو ایشون رو از کجا باید بشناسی ؟
_......
& نمیخوای جواب بدی ؟ فکنم لازمه بهت یاد اوریش کنم نه ؟
_ نه نه خواهش میکنم خودم براش توضیح میدم فقط بگو چرا برگشتی ؟
& فکر کردم از دیدن ناجیت خوشحال بشی
_ اون همش یه خواب بود یه اشتباه که زیادی واقعی بود چرا اینجایی ؟
& واقعا نمیدونی یا داری خودت رو به اون راه میزنی ها ؟
صدای قدم ها که ثانیه به ثانیه نزدیکتر میشد ، قلب یه نفر که انقدر تند میزد صداش به گوش جیا می رسید
& وقتشه ، قوانین رو که میدونی از مجازات ها هم بی خبر نیستی پس انتخاب باتوعه دو روز فرصت داری همین ساعت همین جا بهتره خوش قول باشی مثل همیشه
_ ولی....ولی تو گفتی ...
& منتظرم
صدای خنده هاش تا مغز استخوان ات رو میسوزوند و حالا نوبت جیا بود که برای آن هزار سوالی که در ذهنش بودند پاسخی پیدا کند
× نمیخوای برام توضیح بدی ؟
_ چی...چیرو ؟
× ناجی ، قوانین ، مجازات ، وقت چیه ات زود باش توضیح بده
_ پنج سال پیش ... یادته ؟
× تا جایی که برای کمپ با بچه رفته بودیم جنگل رو یادمه ولی بیشتر نه
_ درسته چون مجبورت کرد فراموش کنی
× چیو ؟ چه جوری ؟ چرا ؟
ویو ات
میدونستم وقتش رسیده همون روز و قرار نحس که قراره کل زندگیمو به فنا بده
کل تلاش های ۱۵ سالمون نابود بشه
و مهمتر از اون نمیدونم جیا با وجود این حقیقیت کنارم می مونه یا نه اما چاره ای جز گفتنش ندارم
ادامه دارد .....
از این جا به بعد قراره جالب بشه پس حمایت یادتون نره ♡
۵.۷k
۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.