فیک :فصل دوم« فقط من ،فقط تو »
پارت ۴۴/
تهیونگ سریع ماشین رو کنار زد و که ات با تعجب نگاش کرد
ته یونگ کمربند ش رو باز کرد و به ات نزدیک شد و دستای ات رو گرفت و به چشماش زل زد و آروم گفت
ته یونگ : ات ببین عزیزم من هرگز این اجازه رو نمیدم که بخوان منو ازت جدا کنن
حتی اگر شده هم همه چیز رو ول میکنم و باهات تا اون سر دنیا میام باشه؟
پس لطفاً بخاطر من گریه نکن باشه چاگیا؟
ات : ب باشه
تهیونگ : ولی من ازت ی کم دلخورم تو باید مراقب خودت و نی نی مون میبودی هوم؟ ا اگه از دستت میدادم چی
ات: درست میگی ولی من اون موقع خیلی ت ترسیده بودم ک که ...
تهیونگ : هیش دیگه تموم شده پرنسسم
و پیشونی ات رو بوسید و به راه ادامه داد
ات
من زیاد از بچه ها خوشم نمیومد و کلا حسی بهشون نداشتم
ولی الان ک میدونم باردار بودم و الان دیگه بچه م نیست
خ خیلی حس بدی دارم من با دستپاچلفتی بودنم اون رو از دست دادم.
حاصل عشقم و با تهیونگ رو از دست دادم و میدونم الان چقدر ناراحته و من اینو از تو چشم هایش میبینم .
و قطره اشکی که از چشمم اومد رو سریع پاک کردم تا مانع دید تهیونگ بشه ک با ایستادن ماشین ب خودم اومدم
ات : چرا نگه داشتی؟
ته یونگ : چند لحظه منتظر باش الان برمیگردم عزیزم
و چند دقیقه بود ک تهیونگ رفته بود ولی هنوز برنگشته بود
اوه پس کجا موند و گوشیم رو در آوردم که باهاش تماس بگیرم ک دیدم شیشه ماشین رو زد
ک برگشتم و با ی دسته گل قشنگ رو ب رو شدم واقعا قشنگ بود
ات : ا این خیلی قشنگه تهیونگ ممنونم
ته یونگ: اره خوشگله ولی ن ب اندازه تو
ات لبخندی زد و ب عمارت برگشتن
این چند روز رو ات کاملا استراحت میکرد طوری که تهیونگ حتی نمیزاشت لباس هایش رو بپوشع و خودش تنش میکرد و کمک های هه را هم کم نبود و حسابی مراقب ات بود و کلی هم فحش نثارش کرده بود ک چرا مواظب نبوده و از خاله شدن منع شده
تقریبا بعد از ظهر بود و تهیونگ موهای ات رو شونه میزد که در اتاق زده شد
ته یونگ : شام رو میایم پایین لازم نیس..
و حرفش با دیدن کوک تو چارچوب در ماسید
ات : جانگ کوکککک
کوک : واو خر عزیزم چی شده بهتتت
ته یونگ: ات آروم آروم حوللل نکن
ات : باشه باشه
ته یونگ: به جناب جئون چ عجب کجا بودی تا الان
جانگ کوک : خاله ب من دیشب گفت و الان واقعا از دستش ناراحتم بگذریممم ات چطوری بهتری؟
ات : اوهوم خوبه خوبم
کوک : پس خدارو شکر
باید خیلی از خودت مراقبت کنی تا بتونی ی کیم کوچولو ی دیگه بیاری برامون
ات : یاااا
کوک : بس چیییی
تهیونگ : خیلی خب معلومه الان رسیدی جانگ کوک وقت شامه بیاید بریم پایین
کوک : اوهومم خیلی گشنمه لتس گوووو
ته یونگ ات رو براید بغل کرد و
ات : یاااا خودم میتونم بیام پایین
ته یونگ: نه خیر راه رفتن زیاد برات خوب نیست
ات : عایش خسته میشی آخه
کوک : واو منم بغللللل
ته یونگ : خیر سرت سه ماه دیگه عروسیته
کوک قیافه ش رو جدی کرد و گفت : راست میگی
و با این تغییر مود ات حسابی خندید
سر میز شام نشسته بودن و در سکوت کامل غذاشون رو میخوردن ک
شرط پارت بعد از «۱۴۱تا لایک و کامنت بدون تکرار
تهیونگ سریع ماشین رو کنار زد و که ات با تعجب نگاش کرد
ته یونگ کمربند ش رو باز کرد و به ات نزدیک شد و دستای ات رو گرفت و به چشماش زل زد و آروم گفت
ته یونگ : ات ببین عزیزم من هرگز این اجازه رو نمیدم که بخوان منو ازت جدا کنن
حتی اگر شده هم همه چیز رو ول میکنم و باهات تا اون سر دنیا میام باشه؟
پس لطفاً بخاطر من گریه نکن باشه چاگیا؟
ات : ب باشه
تهیونگ : ولی من ازت ی کم دلخورم تو باید مراقب خودت و نی نی مون میبودی هوم؟ ا اگه از دستت میدادم چی
ات: درست میگی ولی من اون موقع خیلی ت ترسیده بودم ک که ...
تهیونگ : هیش دیگه تموم شده پرنسسم
و پیشونی ات رو بوسید و به راه ادامه داد
ات
من زیاد از بچه ها خوشم نمیومد و کلا حسی بهشون نداشتم
ولی الان ک میدونم باردار بودم و الان دیگه بچه م نیست
خ خیلی حس بدی دارم من با دستپاچلفتی بودنم اون رو از دست دادم.
حاصل عشقم و با تهیونگ رو از دست دادم و میدونم الان چقدر ناراحته و من اینو از تو چشم هایش میبینم .
و قطره اشکی که از چشمم اومد رو سریع پاک کردم تا مانع دید تهیونگ بشه ک با ایستادن ماشین ب خودم اومدم
ات : چرا نگه داشتی؟
ته یونگ : چند لحظه منتظر باش الان برمیگردم عزیزم
و چند دقیقه بود ک تهیونگ رفته بود ولی هنوز برنگشته بود
اوه پس کجا موند و گوشیم رو در آوردم که باهاش تماس بگیرم ک دیدم شیشه ماشین رو زد
ک برگشتم و با ی دسته گل قشنگ رو ب رو شدم واقعا قشنگ بود
ات : ا این خیلی قشنگه تهیونگ ممنونم
ته یونگ: اره خوشگله ولی ن ب اندازه تو
ات لبخندی زد و ب عمارت برگشتن
این چند روز رو ات کاملا استراحت میکرد طوری که تهیونگ حتی نمیزاشت لباس هایش رو بپوشع و خودش تنش میکرد و کمک های هه را هم کم نبود و حسابی مراقب ات بود و کلی هم فحش نثارش کرده بود ک چرا مواظب نبوده و از خاله شدن منع شده
تقریبا بعد از ظهر بود و تهیونگ موهای ات رو شونه میزد که در اتاق زده شد
ته یونگ : شام رو میایم پایین لازم نیس..
و حرفش با دیدن کوک تو چارچوب در ماسید
ات : جانگ کوکککک
کوک : واو خر عزیزم چی شده بهتتت
ته یونگ: ات آروم آروم حوللل نکن
ات : باشه باشه
ته یونگ: به جناب جئون چ عجب کجا بودی تا الان
جانگ کوک : خاله ب من دیشب گفت و الان واقعا از دستش ناراحتم بگذریممم ات چطوری بهتری؟
ات : اوهوم خوبه خوبم
کوک : پس خدارو شکر
باید خیلی از خودت مراقبت کنی تا بتونی ی کیم کوچولو ی دیگه بیاری برامون
ات : یاااا
کوک : بس چیییی
تهیونگ : خیلی خب معلومه الان رسیدی جانگ کوک وقت شامه بیاید بریم پایین
کوک : اوهومم خیلی گشنمه لتس گوووو
ته یونگ ات رو براید بغل کرد و
ات : یاااا خودم میتونم بیام پایین
ته یونگ: نه خیر راه رفتن زیاد برات خوب نیست
ات : عایش خسته میشی آخه
کوک : واو منم بغللللل
ته یونگ : خیر سرت سه ماه دیگه عروسیته
کوک قیافه ش رو جدی کرد و گفت : راست میگی
و با این تغییر مود ات حسابی خندید
سر میز شام نشسته بودن و در سکوت کامل غذاشون رو میخوردن ک
شرط پارت بعد از «۱۴۱تا لایک و کامنت بدون تکرار
۶۵.۲k
۱۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.