مین معلوم نیستیعنی واقعا نفهمیدی که تو بودی که زندگ
مین: معلوم نیست؟....یعنی واقعا نفهمیدی که تو بودی که زندگیو منو به فنا دادی؟
جین: هی مراقب حرف زدنت باش.
مین: اگه من جایی برای زندگی داشتم پیش تو نمیموندم.
جین: ساکت شو.
جین(من با خودم چی فکر کردم...چرا اصلا من باید عاشقش باشم...)
جین: دوست ندای پیش من باشی؟(باداد)
مین: نمیدونم
جین: من نمیخواستم این کارو بکنم اما...بهم پیشنهاد دادن که تورو بفروشم.
جین: دیگه دلم نمیخواد ببینمت_فقط امشب بامن میای مهمونی و بعدش میفرستمت بری.
دیگه حوصله بحث نداشتم...سرم درد میکرد پس ساکت شدم/ قطعا نظرش عوض میشه..پس نباید نگران باشم
چرا نباید با این سرنوشت شومم کنار بیام؟..اگه دنیا از من میخواد که برده باشم..پس من باید تسلیم شم*
ماشین رو نگه داشت و پیاده شد...
جین: بستنی میخوای؟
مین: اوم.
چند مین بعد با دوتا بستنی اومد...لبخندی زدم و یکی شو ازش گرفتم.
جین: اوه ساعت4 شد.
30 مین بعد برگشتیم به عمارت*
از ماشین پیاده شدم و رفتم توی اتاق...کمد رو باز کردم و لباسی برای امشب انتخاب کردم..
اول شروع کردم به ارایش کردن_کارم تموم شد ..لباس رو برداشتم و پوشیدمش...توی اینه به خودم انداختم.
مین: خیلی خوشگل شدم.
کفشامو پام کردم و در اتاق رو باز کردم و از پله ها پایین رفتم.
جین پایین وایساده بود_خوش تیپ شده بود..
جین: خوب بری...قشنگ شدی.
خیلی سرد بهش نگاه کردم.
مین: مرسی.
دستمو کشید و رفتیم سوار ماشین شدیم...توی ماشین هیچ حرفی نمیزدیم.
جین" رسیدیم...یادت باشه تو دوست دختر منی.
مین: باشه.
درو برام باز کرد..دستمو گرفت_اهی کشیدم.
جین: لبخند بزن
مین: باشه
لبخند مصنوعی زدم که وارد شدیم*
کسل کننده بود...
کوک: سلام هیونگ.
تهیونگ: عه مین سو .
مین: سلام.
جین: پدرم اومده؟
کوک: اره پیش پدر کاترینه.
جین: خود کاترین کجاست.
تهیونگ: داره با مهمونا صحبت میکنه.
جین دستمو محکم گرفتو شروع کرد به حرکت کردن...چند نفر وایساده بودن و حرف میزدن که~~~~~~
برای پارت بعد[34 لایک]
#KIM_SOK_JIN
جین: هی مراقب حرف زدنت باش.
مین: اگه من جایی برای زندگی داشتم پیش تو نمیموندم.
جین: ساکت شو.
جین(من با خودم چی فکر کردم...چرا اصلا من باید عاشقش باشم...)
جین: دوست ندای پیش من باشی؟(باداد)
مین: نمیدونم
جین: من نمیخواستم این کارو بکنم اما...بهم پیشنهاد دادن که تورو بفروشم.
جین: دیگه دلم نمیخواد ببینمت_فقط امشب بامن میای مهمونی و بعدش میفرستمت بری.
دیگه حوصله بحث نداشتم...سرم درد میکرد پس ساکت شدم/ قطعا نظرش عوض میشه..پس نباید نگران باشم
چرا نباید با این سرنوشت شومم کنار بیام؟..اگه دنیا از من میخواد که برده باشم..پس من باید تسلیم شم*
ماشین رو نگه داشت و پیاده شد...
جین: بستنی میخوای؟
مین: اوم.
چند مین بعد با دوتا بستنی اومد...لبخندی زدم و یکی شو ازش گرفتم.
جین: اوه ساعت4 شد.
30 مین بعد برگشتیم به عمارت*
از ماشین پیاده شدم و رفتم توی اتاق...کمد رو باز کردم و لباسی برای امشب انتخاب کردم..
اول شروع کردم به ارایش کردن_کارم تموم شد ..لباس رو برداشتم و پوشیدمش...توی اینه به خودم انداختم.
مین: خیلی خوشگل شدم.
کفشامو پام کردم و در اتاق رو باز کردم و از پله ها پایین رفتم.
جین پایین وایساده بود_خوش تیپ شده بود..
جین: خوب بری...قشنگ شدی.
خیلی سرد بهش نگاه کردم.
مین: مرسی.
دستمو کشید و رفتیم سوار ماشین شدیم...توی ماشین هیچ حرفی نمیزدیم.
جین" رسیدیم...یادت باشه تو دوست دختر منی.
مین: باشه.
درو برام باز کرد..دستمو گرفت_اهی کشیدم.
جین: لبخند بزن
مین: باشه
لبخند مصنوعی زدم که وارد شدیم*
کسل کننده بود...
کوک: سلام هیونگ.
تهیونگ: عه مین سو .
مین: سلام.
جین: پدرم اومده؟
کوک: اره پیش پدر کاترینه.
جین: خود کاترین کجاست.
تهیونگ: داره با مهمونا صحبت میکنه.
جین دستمو محکم گرفتو شروع کرد به حرکت کردن...چند نفر وایساده بودن و حرف میزدن که~~~~~~
برای پارت بعد[34 لایک]
#KIM_SOK_JIN
- ۴.۸k
- ۰۲ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط