از شوق تماشای شب چشم تو سرشار
از شوق تماشای شب چشم تو سرشار
آیینه بدست آمده ام بر سر بازار
هر غنچه به چشم من دلتنگ جز این نیست
یاد آوری خاطره بوسه دیدار
روزی که شکست آینه با گریه چه می گفت
دیوار به آیینه وآیینه به دیوار
کشتم دل خود را که نبینم دگری را
یک لحظه عزادارم و یک عمر وفادار
چون رود که مجبور به پیمودن خویش است
آزاد و گرفتارم و آزاد و گرفتار
ای موج پر از شور که بر سنگ سرت خورد
برخیز فدای سرت انگار نه انگار
تا لحظه بوسیدن او فاصله ای نیست
ای مرگ، به قدر نفسی دست نگه دار
آیینه بدست آمده ام بر سر بازار
هر غنچه به چشم من دلتنگ جز این نیست
یاد آوری خاطره بوسه دیدار
روزی که شکست آینه با گریه چه می گفت
دیوار به آیینه وآیینه به دیوار
کشتم دل خود را که نبینم دگری را
یک لحظه عزادارم و یک عمر وفادار
چون رود که مجبور به پیمودن خویش است
آزاد و گرفتارم و آزاد و گرفتار
ای موج پر از شور که بر سنگ سرت خورد
برخیز فدای سرت انگار نه انگار
تا لحظه بوسیدن او فاصله ای نیست
ای مرگ، به قدر نفسی دست نگه دار
- ۶۵۳
- ۱۵ مرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط