وقتی باهم قهر بودین ولی به فکرت بود ::::
وقتی باهم قهر بودین ولی به فکرت بود ::::
پارت آخر
_آره اصن حسودی کردم نمیدونی با چه ذوقی مث بچه کوچولو ها منتظر بغل مامانشون بودن منتظر بغلت بودم.
+ اوخی بچه کوچولو بیا بغل مامان
مث بچه فسقلی ها پریدم رو تخت تو بقلش انقد خودمو چلودم تو بغلش که انگار یه سال ندیدمش
+تهیونگ بریم یه دست گیم بزنیم
_ اوکی ولی اول بیا سوپرایز آخر رو بهت نشون بدم
+ باش بیا بریم
_بفرما
+ وای خدا تهیونگ این چه کار هایی بود که کردی
_ ها خوشت نیومد
+ زیاده روی میکنی دوس ندارم لوس بشم
_ اما من دوس دارم
+ واقعا که
_ حییح 🤭
+ حالا بریم گیم
_ نه نه نه
+ چرا ولی تو قول دادی
_ قول ندادم بیا بریم ناهار درس کردم بخور بعد
+ خاب بریم
(زبان نویسنده ★ هست )
★تهیونگ و ا.ت باهام ناهارشون رو خوردن و با همکاری هم ظرف ها رو شستن و رفتن با هم گیم بازی کردن و خوراکی خوردن در حین گیم کلی خندیدن و به هم قول دادن برای چیز های کوچیک هم دیگه رو ناراحت نکنن و
اما سر نوشت منشی احمق تهیونگ چه شد؟!
بله همون جور که فکر میکنید تهیونگ منشی احمق خودش رو اخراج کرد ولی منشی زیر بار اخراج نمیرفت چون اون نصف مغزش تشکیل نشده بود و در واقع یک کودک نارس چشم به جهان گشود و این باعث شد که با نارسایی خودش مشکلات زیادی به وجود بیاره از جمله مشکلات اون احمق بودنش بود که همه اون رو احمق خطاب میکردن و در آخر هم این منشی کار خودش رو سر بزرگ ترین برج سئول تموم کرد و در آخر هم خودش رو راحت کرد هم افرادی که در بازی زندگی با اون همراه بودن.......
این بود که تهیونگ هم با ا.ت به دنبال منشی جدید گشتن و یک منشی خوب عالی و با سابقه عالی پیدا کردند و این زن و شوهر با هم به موفقیت های بالایی رسیدن جوری که نمیتونید فکرشم بکنید 🥲
این بود پایان داستان زیبای ما
امید وارم از داستان
خوشتون
اومده
باشه
راستش اولین فیک من بود ببخشید خیلی کشش دادم چون استرس داشتم که بد بشه با وجود اینکه امروز تایمم پر بود براتون تمومش کردم امید وارم دوست داشته باشید، من با اینکه دوستتون داشتم بازم با مچ بند براتون پارت گذاشتم برید خوشحال باشین🙂💔
پارت آخر
_آره اصن حسودی کردم نمیدونی با چه ذوقی مث بچه کوچولو ها منتظر بغل مامانشون بودن منتظر بغلت بودم.
+ اوخی بچه کوچولو بیا بغل مامان
مث بچه فسقلی ها پریدم رو تخت تو بقلش انقد خودمو چلودم تو بغلش که انگار یه سال ندیدمش
+تهیونگ بریم یه دست گیم بزنیم
_ اوکی ولی اول بیا سوپرایز آخر رو بهت نشون بدم
+ باش بیا بریم
_بفرما
+ وای خدا تهیونگ این چه کار هایی بود که کردی
_ ها خوشت نیومد
+ زیاده روی میکنی دوس ندارم لوس بشم
_ اما من دوس دارم
+ واقعا که
_ حییح 🤭
+ حالا بریم گیم
_ نه نه نه
+ چرا ولی تو قول دادی
_ قول ندادم بیا بریم ناهار درس کردم بخور بعد
+ خاب بریم
(زبان نویسنده ★ هست )
★تهیونگ و ا.ت باهام ناهارشون رو خوردن و با همکاری هم ظرف ها رو شستن و رفتن با هم گیم بازی کردن و خوراکی خوردن در حین گیم کلی خندیدن و به هم قول دادن برای چیز های کوچیک هم دیگه رو ناراحت نکنن و
اما سر نوشت منشی احمق تهیونگ چه شد؟!
بله همون جور که فکر میکنید تهیونگ منشی احمق خودش رو اخراج کرد ولی منشی زیر بار اخراج نمیرفت چون اون نصف مغزش تشکیل نشده بود و در واقع یک کودک نارس چشم به جهان گشود و این باعث شد که با نارسایی خودش مشکلات زیادی به وجود بیاره از جمله مشکلات اون احمق بودنش بود که همه اون رو احمق خطاب میکردن و در آخر هم این منشی کار خودش رو سر بزرگ ترین برج سئول تموم کرد و در آخر هم خودش رو راحت کرد هم افرادی که در بازی زندگی با اون همراه بودن.......
این بود که تهیونگ هم با ا.ت به دنبال منشی جدید گشتن و یک منشی خوب عالی و با سابقه عالی پیدا کردند و این زن و شوهر با هم به موفقیت های بالایی رسیدن جوری که نمیتونید فکرشم بکنید 🥲
این بود پایان داستان زیبای ما
امید وارم از داستان
خوشتون
اومده
باشه
راستش اولین فیک من بود ببخشید خیلی کشش دادم چون استرس داشتم که بد بشه با وجود اینکه امروز تایمم پر بود براتون تمومش کردم امید وارم دوست داشته باشید، من با اینکه دوستتون داشتم بازم با مچ بند براتون پارت گذاشتم برید خوشحال باشین🙂💔
۶.۱k
۲۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.