می خواستم در کلماتم آهنگ یک نوازنده کولی باشد، یک دوره گ
میخواستم در کلماتم آهنگ یک نوازنده کولی باشد، یک دورهگرد بیقرار را احضار کنم در حروف، یک زندانی سیاسی را صدا کنم تا برایش از اهمیت آزادی بگوید، یک مولوی را بیاورم در عباراتم که تازه از ملاقات شمس برگشتهباشد، میخواستم آغشته کنم جان جملات را به جنون شاملو در بوسهی بیگاه آیدا. بعد، برایش بنویسم تماشاکردنش به رقصیدن زیر برف میماند، غیر قابل وصف.
میخواستم اجازه بدهم بداند خورشید است. بگذارم بفهمد ابتدای تاریخ نور است، شروع مکاشفهای است طولانی در باب اهمیت تنها. امان بدهم خبردار شود نامش در نبض قلبم تکرار میشود، و از تنفس تبدارم عبور میکند، و در سلولهای پوست پیر صورتم تکرار میشود، و ملتهبم میکند. نیت کردهبودم برایش بنویسم ستارهی نورانی شب من است، دور و دستنیافتنی و زیبا.
اگر نمیدانستم ملال مادرزاد جهانم خستهاش خواهدکرد، اگر نمیدانستم برای همهچیز و همهکس دیر شدهام، اگر ناقوسها در گوش چپم شعر وداع نمیخواندند، اگر سرما اهلیام نکردهبود، اگر به رنج سالها خودم را چنان خوب نمیشناختم که بدانم تنها مرثیهای بزرگ برایش خواهمشد، عاشقانه برایش از اهمیت بوسه در صبح زمستان مینوشتم.
میخواستم اجازه بدهم بداند خورشید است. بگذارم بفهمد ابتدای تاریخ نور است، شروع مکاشفهای است طولانی در باب اهمیت تنها. امان بدهم خبردار شود نامش در نبض قلبم تکرار میشود، و از تنفس تبدارم عبور میکند، و در سلولهای پوست پیر صورتم تکرار میشود، و ملتهبم میکند. نیت کردهبودم برایش بنویسم ستارهی نورانی شب من است، دور و دستنیافتنی و زیبا.
اگر نمیدانستم ملال مادرزاد جهانم خستهاش خواهدکرد، اگر نمیدانستم برای همهچیز و همهکس دیر شدهام، اگر ناقوسها در گوش چپم شعر وداع نمیخواندند، اگر سرما اهلیام نکردهبود، اگر به رنج سالها خودم را چنان خوب نمیشناختم که بدانم تنها مرثیهای بزرگ برایش خواهمشد، عاشقانه برایش از اهمیت بوسه در صبح زمستان مینوشتم.
۱۷۸.۹k
۲۸ آبان ۱۴۰۰