زنی که دوستت داشت از من رفت.
زنی که دوستت داشت از من رفت.
زنی که از جنون جهانش به صدای تو پناه آوردهبود.
زن محزونی که اگر یک بار طوری که دوست داشت گریست، در آغوش تو گریست.
و اگر یکبار طوری که دوست داشت خوابید، به برکت لالایی نفسهای منظم تو بود.
از من رفته، و حالا تاریکی سرد عجیبی درونم را تسخیر کرده. ملک عذاب خود شدهام.
ببخش اگر آخرین کلماتم یادآوری علاقهای نیست که شفای محض بود.
از من همین برمیآید که هنوز به احترام لبخندت، خطوط روی پیشانیم را دوست بدارم که ردپای تو روی صورتم هستند.
اما از دیوانهای که مستانه دوستت داشت، تنها پیز زن دورهگرد رنجوری مانده که کودک مردهی دلش را در آغوش گرفته و در شهر پرسه میزند.
و این گناه توست، نه من.
زنی که از جنون جهانش به صدای تو پناه آوردهبود.
زن محزونی که اگر یک بار طوری که دوست داشت گریست، در آغوش تو گریست.
و اگر یکبار طوری که دوست داشت خوابید، به برکت لالایی نفسهای منظم تو بود.
از من رفته، و حالا تاریکی سرد عجیبی درونم را تسخیر کرده. ملک عذاب خود شدهام.
ببخش اگر آخرین کلماتم یادآوری علاقهای نیست که شفای محض بود.
از من همین برمیآید که هنوز به احترام لبخندت، خطوط روی پیشانیم را دوست بدارم که ردپای تو روی صورتم هستند.
اما از دیوانهای که مستانه دوستت داشت، تنها پیز زن دورهگرد رنجوری مانده که کودک مردهی دلش را در آغوش گرفته و در شهر پرسه میزند.
و این گناه توست، نه من.
۱۴۹.۷k
۲۶ آبان ۱۴۰۰