𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt⁷"
𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt⁷"
بابام خنده ای کرد و دستش رو روی شونه پسری که احتمالا اسمش جون سو بود کوبید...
چشمشون که به ما افتاد سریع با من و مامان و هیون احوال پرسی کردن.
عمو من رو بغل کرد و گفت:
ع.آ: دختررر تو چقدر بزرگ شدییی... تو خیلی کوچولو بودییی!
جون سو جلو اومد و با محبت دستم رو فشرد.
جون سو: وای آرا... خانم جوانی شدی.
لبخندی به روش زدم که عمو گفت:
ع.آ: بهتره فعلااا بریم خونه... بریم بریم!
همگی باهم سمت ماشین رفتیم...
دوتا ماشین بود یکی ماشین عمو و یکی ماشین جون سو، بخاطر وسایل زیادی که داشتیم باید دو ماشینه میرفتیم.
با ذوق نگاهم رو تو اطراف چرخوندم مردم همههه کره ای بودن!
من و هیون سوار ماشین جون سو شدیم...
هیون همیشه دم منه، هرجا برم میاد دنبالم.
هیون: +اونییی مردم رو دیدی؟!
آرا: _معلومه که دیدم! پسرای اینجا خوشبخت ترنااا...
هیون: +واقعا مطمعنی تو کف اون مرده تو....
محکم نیشگونی از بازوش گرفتم که ادامه نداد و داد زد: +آییییییی
جون سو: چیزی شده؟! خوبید؟!
آرا: _خوبیم... چیزی نیست
دیگه حرفی بین من و هیون رد و بدل نشد و ماشین در سکوت فرو رفت.
یک ربعی مردم کشورم رو تماشا کردم، واقعا حس خیلی خوبی داشتم!
بعد از یک ربع رو به روی خونه ی کوچیکی توقف کردیم.
بابام خنده ای کرد و دستش رو روی شونه پسری که احتمالا اسمش جون سو بود کوبید...
چشمشون که به ما افتاد سریع با من و مامان و هیون احوال پرسی کردن.
عمو من رو بغل کرد و گفت:
ع.آ: دختررر تو چقدر بزرگ شدییی... تو خیلی کوچولو بودییی!
جون سو جلو اومد و با محبت دستم رو فشرد.
جون سو: وای آرا... خانم جوانی شدی.
لبخندی به روش زدم که عمو گفت:
ع.آ: بهتره فعلااا بریم خونه... بریم بریم!
همگی باهم سمت ماشین رفتیم...
دوتا ماشین بود یکی ماشین عمو و یکی ماشین جون سو، بخاطر وسایل زیادی که داشتیم باید دو ماشینه میرفتیم.
با ذوق نگاهم رو تو اطراف چرخوندم مردم همههه کره ای بودن!
من و هیون سوار ماشین جون سو شدیم...
هیون همیشه دم منه، هرجا برم میاد دنبالم.
هیون: +اونییی مردم رو دیدی؟!
آرا: _معلومه که دیدم! پسرای اینجا خوشبخت ترنااا...
هیون: +واقعا مطمعنی تو کف اون مرده تو....
محکم نیشگونی از بازوش گرفتم که ادامه نداد و داد زد: +آییییییی
جون سو: چیزی شده؟! خوبید؟!
آرا: _خوبیم... چیزی نیست
دیگه حرفی بین من و هیون رد و بدل نشد و ماشین در سکوت فرو رفت.
یک ربعی مردم کشورم رو تماشا کردم، واقعا حس خیلی خوبی داشتم!
بعد از یک ربع رو به روی خونه ی کوچیکی توقف کردیم.
۴.۰k
۰۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.