کوچک که بودم مادرم شکلات ها را طبقه اول کابینت گذاشته بود که دستم ...

.
کوچک که بودم مادرم شکلات ها را طبقه اول کابینت گذاشته بود که دستم به آنها نرسد
کم کم که دستم به شکلات ها رسید ، مادرم جایشان را عوض کرد و گذاشت طبقه دوم کابینت
یک روز چهارپایه را گذاشتم و رفتم بالای آن
دید دستم میرسد، از فردا مادرم شکلات هارا گذاشت بالای یخچال.

چند روز بعد که کسی خانه نبود چهارپایه را گذاشتم و اول رفتم روی کابینت و بعد دستم راردراز کردم که یکدفعه پرت شدم وسط آشپزخانه
دکتر گفت پایم از چند جا شکسته و ممکن است چند سالی موقع راه رفتن لنگ بزنم .
خانه که آمدیم مادرم گریه کرد و رفت شکلات هارا داخل ظرفی ریخت و گذاشت جلوی من
اما من دیگه از شکلات بدم میومد ...
خواستم بگم اگه الان نگی دوسم داری
فردا هم دیره
اونقدر دیر که از هرچی " دوست داشتن "
بدم میاد .
_مریم حق پرست
دیدگاه ها (۱)

.شش یا هفت ساله که بودمدست چک پدرم را با دفتر نقاشی ام اشتبا...

.همیشه فکرم مشغول این بود که چرا آدم هایجدید برایمان حکم نوب...

Some people leave you,But this is not the end of your story....

.مامانم همیشه میگه تا وقتی یکیو پیدا نکردی که برات مثل بچه ت...

P¹⁷باهم از هتل امدیم بیروناول رفتیم به یه پاساژ که معلوم بود...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط