در آغوش شیطان

"در آغوش شیطان"
---

Chapter: 1
Part: 13

ویو جونکوک

جنگل تاریک بود. صدای باد بین شاخه‌ها می‌پیچید. بوی خاک خیس، بوی خون، بوی چیزی که هنوز شکار نشده بود، توی هوا پخش بود.

قدم‌هام آروم بود، ولی چشم‌هام دنبال حرکت می‌گشت. یه صدای خفیف شنیدم—مثل نفس کشیدن. رفتم جلوتر، از بین شاخه‌ها رد شدم، و اونجا دیدمش...

وسط شاخه و برگ‌ها، یه دختر خوابیده بود. موهاش بلند و طلایی، پوستش مثل برف، و نفس‌هاش آروم.
لباسش خاکی بود، ولی یه هاله‌ی عجیب دورش بود.
انگار جنگل داشت ازش محافظت می‌کرد.

ایستادم. نگاهش کردم.
نه بوی خون می‌داد، نه مثل انسان‌ها بود.
ولی خون داشت.
و من... تشنه بودم.

جونکوک (زیر لب): این دیگه کیه...

دستم رفت سمت خنجرم، ولی یه مار از کنارم رد شد. نیش نزد. فقط رد شد و رفت سمت دختر.
کنارش حلقه زد.
انگار نگهبانش بود.

من عقب رفتم. یه قدم. دو قدم.
چشم‌هام هنوز به اون دختر بود.
اون بیدار نشد.
ولی یه حس عجیبی داشتم.
انگار اون... مال این دنیا نبود.(منظورش روز الین)

---
دیدگاه ها (۴)

دودوهیاسم فیلم: شیطان من

بچه ها ازش بزارم؟

Part3تا خواستی بری بیرون تهونگ دستت رو گرفت. +کجا به سلامتی؟...

Part2رسیدید خونه،رفتی توی آشپز خونه و یه گلدون برداشتی و پر ...

"در آغوش شیطان" ---Chapter: 1 Part: 14ویو جونکوکخم شدم. نزد...

"در آغوش شیطان" ---Chapter: 1 Part: 12ویو جونکوکرفتم سمت دف...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط