زخمی شده بود خبرش را از هم رزمانش گرفتیم

زخمی شده بود. خبرش را از هم ‌رزمانش گرفتیم؛
خودش که حاضر نشده بود بهمان بگوید.وقتی توی بیمارستان
دیدیمش، روی صندلی چرخدار نشسته بود.با خنده‌ای ساختگی
سعی می‌‌کرد خودش را شاد و قبراق نشان بدهد. هر قدر
می‌‌پرسیدیم کجایت زخمی شده و چرا زودتر از این خبر ندادی
بحث را عوض می‌‌کرد و می‌‌گفت: «به بابا که نگفتید من این‌جا هستم، نه؟!
نمی‌خواهم به خاطر من از کار و زندگی‌اش عقب بیفتد…»
پرسیدم: «نگفتی حالا این تیر و ترکش به کجایت خورده؟»
لبخند همیشگی‌اش را تحویلم داد و گفت: 
«هر روز کلی دست و پا توی جبهه قطع می‌‌شود که درد
یک لحظه‌شان از تمام دردی که من می‌‌کشم، بیش‌تر است.»
وقتی با دکترش صحبت کردم، گفت:
«همه‌چیز را پشت خنده‌هایش مخفی کرده؛ چیزی تا قطع نخاعش نمانده بود»
#شهیدمحمد_نصر_اللهی
#ستاد_لشکر41_ثارالله

#بسیج #بسیجی #شهادت #پاسدار
دیدگاه ها (۱)

عشق ایستادآن شب که افتادی...آسمان، بغض جنون کردگلوله بارید ا...

و امروز دهه هفتادی ها که نه پیروزی انقلاب را دیدند نه امام ر...

دستگیری تروریست داعشی توسط ایزدی ها

دو شهید منطقه ١٨ ،یک شهید منطقه ١٧ و یک شهید منطقه ٩چه سعادت...

black flower(p,240)

پارت 2

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط