عشق پنهانی من
عشق پنهانی من
Part 2
بابا ا.ت رو با ، نشون میدم
، دلم برات خیلی تنگ شده بود ا.ت
ا.ت. منم خیلی دلم برا بغل کردن هاتون شده بود
، از این به بعد تنگ نمیشه دیگه
و پدر ا.ت روی سر ا.ت یه بوسه ای گذاشت و با یه لبخند ا.ت رو از آغوش گرمش جدا کرد
ا.ت . پدر بریم دیگه خونه دلم برا اتاقم خیلی تنگ شده
هنوزم همینجوریه ؟
،آره دخترم همه چی همینجوریه که خودت گذاشتی رفتی ولی نمیتونم بگم که تخت منظم باشه
ا.ت . تختم 🙂
، چون وقتی دلم تنگ میشد برات رو تختت میخوابیدم
ا.ت . پدر 🥲ادامه نده الانه گریم بگیره من که هر روز باهات حرف میزدم
،ولی اون جوری نمیتونستم چهرت رو صاف و واضح تر ببینم نمیتونسم موهات رو ناز کنم
ا.ت . ولی دیگه جایی نمیرم که دل تنگم بشین کاری میکنم غر بزنین 😂😂
،تو فقط باش من راضیم غر بزنم
که بعد چندمین به عمارتمون رسیدیم
وقتی از ماشین پیاده شدم یه نگاهی به دور بر کردم و چشمام رو واسه چند ثانیه بستم و به خاطرات بچگیم با خانوادم فکر کردم مثل یه فیلم از جلو چشام رد شد
که با صدای بابام شمام رو باز کردم
، بریم تو
ا.ت. آره شما برین من آروم آروم میام میخوام به اطراف نگا کنم
، 🙂باشه
ویوی ا.ت
هیچی تغییر نکرده بود جز منی که بزرگ شده بودم بالام نزاشته هیچی تغییر کنه
خوش حال شدم چون آخرین بار با مامانم تو این حیاط بازی میکردم ولی اون دیگه نیس 😢
از افکارم جدا شدم و گفتم ولی بابام هیچ وقت نزاشت جای خالیش رو حس کنم
و دویدم سمت امارت وقتی رسیدم دم درش آجوما رو دیدم آجوما حق مادری گذاشته بود روم
واسه همین خیلی دوسش دارم
ا.ت. آجوما
آجوما . ا.ت ولی دلم برات یه زره شده بود دختر
که ا.ت رفت بغل آجوما
آجوما هم ا.ت رو بغل کرد بعدش از بغل آجوما
بیرون اومدم و رفتم سمت اتاقم درشو باز کردم
همون عروسک های نوجوانیم بود رنگ صورتی روی دیوار که با؛ بابام رنگ زده بودیم
خودمو انداختم رو تخت و بعد چندمین خوابم برد
پرش زمانی به شب
با صدای در بیدار شدم
ا.ت بیا تو
، دخترم نمیای شام
ا.ت چرا الان میام
رو رفت سر میز شام
بعد چندمین حرف زدن رفتم سمت اتاقم و خوابیدم
لایک ۳۵ کامنت ۳۵
❤️🙂
Part 2
بابا ا.ت رو با ، نشون میدم
، دلم برات خیلی تنگ شده بود ا.ت
ا.ت. منم خیلی دلم برا بغل کردن هاتون شده بود
، از این به بعد تنگ نمیشه دیگه
و پدر ا.ت روی سر ا.ت یه بوسه ای گذاشت و با یه لبخند ا.ت رو از آغوش گرمش جدا کرد
ا.ت . پدر بریم دیگه خونه دلم برا اتاقم خیلی تنگ شده
هنوزم همینجوریه ؟
،آره دخترم همه چی همینجوریه که خودت گذاشتی رفتی ولی نمیتونم بگم که تخت منظم باشه
ا.ت . تختم 🙂
، چون وقتی دلم تنگ میشد برات رو تختت میخوابیدم
ا.ت . پدر 🥲ادامه نده الانه گریم بگیره من که هر روز باهات حرف میزدم
،ولی اون جوری نمیتونستم چهرت رو صاف و واضح تر ببینم نمیتونسم موهات رو ناز کنم
ا.ت . ولی دیگه جایی نمیرم که دل تنگم بشین کاری میکنم غر بزنین 😂😂
،تو فقط باش من راضیم غر بزنم
که بعد چندمین به عمارتمون رسیدیم
وقتی از ماشین پیاده شدم یه نگاهی به دور بر کردم و چشمام رو واسه چند ثانیه بستم و به خاطرات بچگیم با خانوادم فکر کردم مثل یه فیلم از جلو چشام رد شد
که با صدای بابام شمام رو باز کردم
، بریم تو
ا.ت. آره شما برین من آروم آروم میام میخوام به اطراف نگا کنم
، 🙂باشه
ویوی ا.ت
هیچی تغییر نکرده بود جز منی که بزرگ شده بودم بالام نزاشته هیچی تغییر کنه
خوش حال شدم چون آخرین بار با مامانم تو این حیاط بازی میکردم ولی اون دیگه نیس 😢
از افکارم جدا شدم و گفتم ولی بابام هیچ وقت نزاشت جای خالیش رو حس کنم
و دویدم سمت امارت وقتی رسیدم دم درش آجوما رو دیدم آجوما حق مادری گذاشته بود روم
واسه همین خیلی دوسش دارم
ا.ت. آجوما
آجوما . ا.ت ولی دلم برات یه زره شده بود دختر
که ا.ت رفت بغل آجوما
آجوما هم ا.ت رو بغل کرد بعدش از بغل آجوما
بیرون اومدم و رفتم سمت اتاقم درشو باز کردم
همون عروسک های نوجوانیم بود رنگ صورتی روی دیوار که با؛ بابام رنگ زده بودیم
خودمو انداختم رو تخت و بعد چندمین خوابم برد
پرش زمانی به شب
با صدای در بیدار شدم
ا.ت بیا تو
، دخترم نمیای شام
ا.ت چرا الان میام
رو رفت سر میز شام
بعد چندمین حرف زدن رفتم سمت اتاقم و خوابیدم
لایک ۳۵ کامنت ۳۵
❤️🙂
۲۰.۸k
۲۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.