هیولای اتاق من(part 8)
Part 8
که یک لحظه صبر کرد و میخ را انداخت و بلند شد و رفت من هم به جایی که قراره بره نگاه میکردم رفت سمت کابینت و یه نمک آورد جای زخم هایی که با میخ کشیده بود خیلی میسوخت به ظرف نمک رفت طرف یه کاسه بزرگ برداشت کل نمک را داخل ظرف ریخت و یه مقدار آب ریخت دوباره به سمتم اومد از درد دستام نمی توانستم کاری بکنم ظرف که آب و نمک بود را کنار من گذاشت و با ترس به چشمامش نگاه میکردم دستم را میخواست بگیره که من دستش را پس زدم اما روی پاهام که دراز شده بودن نشست و دستم را به زور ازم کشید و صاف کرد و زبونش را روی خون دستم کشید که باعث سوزش زخم هام شد از سوزش بد دستام چشمام را هم بستم دستم را ول کرد و رفت من هم یه نفس راحت کشیدم از رفتن کوک ۵مین میگذره که صدای پا هاش باعث شد نتوانم نفس بکشم یه پارچه دستش بود اومد نشست روی پام و موهام را تو دستش گرفت چون سرم را به کابینت تکیه داده بودم سرم به سمت خودش کشید و با پارچه ایی که تو دستش بود دهنم را باهاش بست جوری که نمیتوانستم جیغ بزنم اشکام مثل ابشار روی گونه ام میریختند و آخر اشکام با پارچه روی دهنم تمام میشد مثل زندگی من که اولش خوب بعدش مرگ بود اشکام تمامی نداشت
کاسه که کنارم بود را برداشت و نزدیک خودش کرد دو تا دست زخمیم را در دستش گرفت و به آثارش نگاه میکرد به اون یکی دستش رفت به سمت آب و نمک و دستش را با اون محلول مخلوط کرد من هی میخواستم دستم را از دستش رها کنم اما زورش بیشتر بود پاهام به خاطر وزنی که داشت نمیتوانستم تمان دهم جیغ میزدم اما با پارچه ی دور دهانم جیغ خفه میشد کاری نمیتوانستم بکنم سرم را به چپ و راست پرت میکردم اما نمیشد از دست این بیرهم فرار کرد دستش که آب و نمک از دستش قطره قطره روی شلوارم میریخت به سمت دستم آورد و روی زخم هام میکشید و این من بودم که اشکام بیشتر از قبل میشد بلاخره زبان باز کرد و گفت
کوک: اینطوری فایده نداره که
یکدفعه دستم را داخل کاسه بزرگ آب و نمک برد و زخمام با برخورد به آب و نمک بیشتر و بیشتر میسوخت دستم را از کاسه در آورد من فقط داد میزدم اشک میریختم که
شرط
like: 5
که یک لحظه صبر کرد و میخ را انداخت و بلند شد و رفت من هم به جایی که قراره بره نگاه میکردم رفت سمت کابینت و یه نمک آورد جای زخم هایی که با میخ کشیده بود خیلی میسوخت به ظرف نمک رفت طرف یه کاسه بزرگ برداشت کل نمک را داخل ظرف ریخت و یه مقدار آب ریخت دوباره به سمتم اومد از درد دستام نمی توانستم کاری بکنم ظرف که آب و نمک بود را کنار من گذاشت و با ترس به چشمامش نگاه میکردم دستم را میخواست بگیره که من دستش را پس زدم اما روی پاهام که دراز شده بودن نشست و دستم را به زور ازم کشید و صاف کرد و زبونش را روی خون دستم کشید که باعث سوزش زخم هام شد از سوزش بد دستام چشمام را هم بستم دستم را ول کرد و رفت من هم یه نفس راحت کشیدم از رفتن کوک ۵مین میگذره که صدای پا هاش باعث شد نتوانم نفس بکشم یه پارچه دستش بود اومد نشست روی پام و موهام را تو دستش گرفت چون سرم را به کابینت تکیه داده بودم سرم به سمت خودش کشید و با پارچه ایی که تو دستش بود دهنم را باهاش بست جوری که نمیتوانستم جیغ بزنم اشکام مثل ابشار روی گونه ام میریختند و آخر اشکام با پارچه روی دهنم تمام میشد مثل زندگی من که اولش خوب بعدش مرگ بود اشکام تمامی نداشت
کاسه که کنارم بود را برداشت و نزدیک خودش کرد دو تا دست زخمیم را در دستش گرفت و به آثارش نگاه میکرد به اون یکی دستش رفت به سمت آب و نمک و دستش را با اون محلول مخلوط کرد من هی میخواستم دستم را از دستش رها کنم اما زورش بیشتر بود پاهام به خاطر وزنی که داشت نمیتوانستم تمان دهم جیغ میزدم اما با پارچه ی دور دهانم جیغ خفه میشد کاری نمیتوانستم بکنم سرم را به چپ و راست پرت میکردم اما نمیشد از دست این بیرهم فرار کرد دستش که آب و نمک از دستش قطره قطره روی شلوارم میریخت به سمت دستم آورد و روی زخم هام میکشید و این من بودم که اشکام بیشتر از قبل میشد بلاخره زبان باز کرد و گفت
کوک: اینطوری فایده نداره که
یکدفعه دستم را داخل کاسه بزرگ آب و نمک برد و زخمام با برخورد به آب و نمک بیشتر و بیشتر میسوخت دستم را از کاسه در آورد من فقط داد میزدم اشک میریختم که
شرط
like: 5
۵.۰k
۰۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.