من از خوابهای پریشان، پریشانترم...

و من خواب بدی دیدم...
از آن دست خوابها که تعبیرش به دست توست...
و تو یارجان! همیشه تلخ ترین تعبیرها را میاوری برای خواب من...
همیشه...
مثل همان شب که از خواب پریدم... خیس عرق...
زنگ زدم: یارجان! من خواب دیدم تو رفته ای😢
و تو میخندیدی...
_ دیوانه جان! من کجا بروم بدون تو!
دیدی یارجان! دیدی تو خودت تعبیر خوابهای پریشانم شدی😔
و من دوباره خواب دیدم:
خواب دیدم که تو رفته ای... بار و بساطت را بسته ای و از دیار من کوچ کرده ای😢
شاید ندانم کجای این اصفهان لعنتی پیدایت کنم...
اما همینکه اینجا نفس میکشیدی...
همینکه من هوایی را نفس میکشیدم که تو...
همین کمی از تلخی بیحد نبودنت کم میکرد...
اما یارجان!
بیا و این یکبار فقط از ته مانده نفس های من بگذر...
من از این خواب پریشانم، پریشانم یار جان!
من این یکی را تاب نمی آورم...
از تپش های بی وقفه این قلب لعنتی...
از چهره غرق عرق های سرد...
از اشکهایی که از صبح بند نمی آید...
از ترسی که افتاده به جانم...
بفهم دیگر...
کاش کسی بود مرا در آغوش میگرفت مثل کودکی هایم...
و میگفت خواب بد دیده ای مادرجان...
چیزی نیست...
آرام بگیر الهام😔😔😔
#الهام_جعفری
#ممنوعه