فیک شوگا .2.
گفتی : ) ) من هق ...واق ..هق ..عا..متاسفم هق ..خواهش هق ..می هق کنم ..هق برگرد!(( یونگی:)) معلومه که برمیگردم..ششششش((و ....سرت رو به سینش تکیه داده بودی و تپش های قلبت
ت بود و رو مثل قلب با تپش های قلب اون تنظیم کردی دستش روی سر نوازشت میکرد و....... یونگی امشب میومد تو خونه و زندگیت باز با وجود اون تکمیل میشد. پیاده داشتی سمت خونه حرکت میکردی که نفهمیدی چی شد و چشمات سیاهی رفت ......وقتی چشمات رو باز
کردی متوجه موقعیتت شدی توی بیمارستان بودید و یه سرم تو دستت یونگی هم
تو اتاقت بود و سرش رو گذاشته بود کنار پهلوت و خوابیده بود و دستش تو دستت بود موژه هاش خیس بود و این نشون میداد گریه کرده اروم سعی کردی
بلند شی و موفق شدی...یونگی کنارت بود و دکتر اجازه ی مرخص شدن رو
بهت داد و بعد یواشکی به یونگی چیزی گفت ولی تو نفهمیدی پس بیخیالش شدی و بهش اصرار نکردی ..وقتی از اتاق خارج شدی دوتا از عوامل کمپانی
رو دیدی کمی باهاشون حرف زدی و اونا وقتی متوجه شدن حالت خوبه ازت خداحافظی کردن و رفتند تو ویونگی هم سوار ماشین شدید و راه افتادین تو راه
چند تا سوال ازشپرسیدی و فهمیدی تو راه وقتی داشتم میومده دیده افتادی و.....
وقت خواب بود و تو و یونگی کنار هم
دراز کشیده بودین و تو سرت رو تو گردن یونگی قایم کرده بودی و یونگی
کمرت رو نوازش میکرد و اروم گفت:) میدونی ..دکتر بهم چی گفت ؟!( تو که
داشتی از کنجکاوی میمردی گفته "نه چی گفت " " گفت قراره یه روزی من و
تو هم بریم تو پارک و یه بچه رو بذاریم رو تاب و هلش بدیم درست مثل یه گل
رز قرمز!!"🌷
امیدوارم خوشتون اومده باشه،من برای اینا خیلی زحمت میکشم لطفا یه نظری بدین.و لایک و فالو کنید.مرسییی عشقولااااااای من💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜
کردی متوجه موقعیتت شدی توی بیمارستان بودید و یه سرم تو دستت یونگی هم
تو اتاقت بود و سرش رو گذاشته بود کنار پهلوت و خوابیده بود و دستش تو دستت بود موژه هاش خیس بود و این نشون میداد گریه کرده اروم سعی کردی
بلند شی و موفق شدی...یونگی کنارت بود و دکتر اجازه ی مرخص شدن رو
بهت داد و بعد یواشکی به یونگی چیزی گفت ولی تو نفهمیدی پس بیخیالش شدی و بهش اصرار نکردی ..وقتی از اتاق خارج شدی دوتا از عوامل کمپانی
رو دیدی کمی باهاشون حرف زدی و اونا وقتی متوجه شدن حالت خوبه ازت خداحافظی کردن و رفتند تو ویونگی هم سوار ماشین شدید و راه افتادین تو راه
چند تا سوال ازشپرسیدی و فهمیدی تو راه وقتی داشتم میومده دیده افتادی و.....
وقت خواب بود و تو و یونگی کنار هم
دراز کشیده بودین و تو سرت رو تو گردن یونگی قایم کرده بودی و یونگی
کمرت رو نوازش میکرد و اروم گفت:) میدونی ..دکتر بهم چی گفت ؟!( تو که
داشتی از کنجکاوی میمردی گفته "نه چی گفت " " گفت قراره یه روزی من و
تو هم بریم تو پارک و یه بچه رو بذاریم رو تاب و هلش بدیم درست مثل یه گل
رز قرمز!!"🌷
امیدوارم خوشتون اومده باشه،من برای اینا خیلی زحمت میکشم لطفا یه نظری بدین.و لایک و فالو کنید.مرسییی عشقولااااااای من💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜
۳۰.۸k
۱۵ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.