فیک شوگا .1.
باهاش قهر بودی و تازه فهمیدی همش یه
سوء تفاهم بوده یه موضوع پیش پا افتاده البته نزاشتی مو ال درز در بره .شبا نمیتونستی بخوابی واقعا پشیمون بودی میرفتی تو حیاط و ساعت
ها مینشستی و نمیفهمیدی کی تو همون حالت تو همون هوای سرد خوابت میبره! صبح مثل همیشه توی حیاط چشمات رو باز کردی میلرزیدی و تلو تلو خوران از سرما وارد خونه ای شدی
که زمانی باهم اونجا بودید البته زمانی مربوط میشه به سه هفته پیش و تو از سه
هفته پیش بی قراری و یبار میبینی رو مبل از خواب بلند میشی یبار کنار در
حمام....واقعا داشتی دیوونه میشدی.
وسایلت رو برداشتی و به سمت کمپانیت حرکت کردی.......داشتی رقص اهنگ جدیدت رو تمرین میکردی که فکری به ذهنت رسید فورا شیرجه زدی سمت
گوشیت و برش داشتی صفحه چتت رو با یونگی باز کردی و بهش پیام دادی " ببخشید مزاحمت میشم میخواستم ببینم حالت خوبه ؟واگه میشه امشب هم رو جایی ببینیم "هرچند غرورت رو زیر پا گذاشتی ولی ارزشش رو داشت یونگیارزش هرررر چیزی رو برای تو داشت حتی جونت چون تو با تمام وجودت با
تک تک سلول های بدنت عاشقش بودی و هستی!
بعد از تمرین فورا رفتی خونه و کمی استراحت کردی ..وقتی بلند شدی روی
تخت بودی و از این بابت واقعاااا خوشحال بودی بلند شدی و دوش مختصری
گرفتی ویه لباس ساده پوشیده که صدای پیام گوشیت بلند شد و باز به سمت
گوشیت شیرجه بردی و قفل صفحت رو زدی و..با دیدن موفقیت یونگی که گفته
بود " سالم حالم خوبه باشه همون پارک همیشگی ساعت8 "کبکت خوروس
میخوند!!
.....دیگه اماده بودی و به سمت پارکی که یونگی گفته بود حرکت کردی دقیقا ساعت 8تو پارک بودی و روی یکی از صندلی ها نشستی و ماسکت رو دادی باال تا کسی نشناستت و به افق خیره بودی و منتظر یونگی هرازگاهی هم به بچه هایی نگاه میکردی که ازادانه برای خودشون میگشتن و زیاد چیزای بده این دنیای زیبا رو نمیدونستند بچه هایی که روی صورتاشون لبخند های مختلفی بود و وقتی از سرسره ها میومدن پایین و سوار تاب بودن از ته دل میخندیدن و تو با دیدن و اون گل های
رز قرمز و ابی که روی لب هاشون لبخند بود تو هم خوشحال میشدی و باعث میشد کم تر بخوای خودت رو سرزنش کنی که چهره ای که میخواستی منتهی با
ماسک روبه روت قرار گرفت با دیدنش فورا پاشدی و خودت رو تو بغلش انداختی و شروع کردی به گریه کردن برخالف تصوراتت که حاال پست میزنه
دستاش رو گذاشت رو کمرت و نوازشت کرد واین برات رضاتیت بخش بود و از اینکه از دستت ناراحت نیست خوشحال شدی ولی فعال فقط میخواستی تو اغو ش گرم و پر امنیت و محبت عشقت غرق شی و دل تنگیت رو خالی کنیو موفق هم
شدی در حین گریه هات خطاب به یونگی گفتی : ) ) ~~~~~~~~♡
سوء تفاهم بوده یه موضوع پیش پا افتاده البته نزاشتی مو ال درز در بره .شبا نمیتونستی بخوابی واقعا پشیمون بودی میرفتی تو حیاط و ساعت
ها مینشستی و نمیفهمیدی کی تو همون حالت تو همون هوای سرد خوابت میبره! صبح مثل همیشه توی حیاط چشمات رو باز کردی میلرزیدی و تلو تلو خوران از سرما وارد خونه ای شدی
که زمانی باهم اونجا بودید البته زمانی مربوط میشه به سه هفته پیش و تو از سه
هفته پیش بی قراری و یبار میبینی رو مبل از خواب بلند میشی یبار کنار در
حمام....واقعا داشتی دیوونه میشدی.
وسایلت رو برداشتی و به سمت کمپانیت حرکت کردی.......داشتی رقص اهنگ جدیدت رو تمرین میکردی که فکری به ذهنت رسید فورا شیرجه زدی سمت
گوشیت و برش داشتی صفحه چتت رو با یونگی باز کردی و بهش پیام دادی " ببخشید مزاحمت میشم میخواستم ببینم حالت خوبه ؟واگه میشه امشب هم رو جایی ببینیم "هرچند غرورت رو زیر پا گذاشتی ولی ارزشش رو داشت یونگیارزش هرررر چیزی رو برای تو داشت حتی جونت چون تو با تمام وجودت با
تک تک سلول های بدنت عاشقش بودی و هستی!
بعد از تمرین فورا رفتی خونه و کمی استراحت کردی ..وقتی بلند شدی روی
تخت بودی و از این بابت واقعاااا خوشحال بودی بلند شدی و دوش مختصری
گرفتی ویه لباس ساده پوشیده که صدای پیام گوشیت بلند شد و باز به سمت
گوشیت شیرجه بردی و قفل صفحت رو زدی و..با دیدن موفقیت یونگی که گفته
بود " سالم حالم خوبه باشه همون پارک همیشگی ساعت8 "کبکت خوروس
میخوند!!
.....دیگه اماده بودی و به سمت پارکی که یونگی گفته بود حرکت کردی دقیقا ساعت 8تو پارک بودی و روی یکی از صندلی ها نشستی و ماسکت رو دادی باال تا کسی نشناستت و به افق خیره بودی و منتظر یونگی هرازگاهی هم به بچه هایی نگاه میکردی که ازادانه برای خودشون میگشتن و زیاد چیزای بده این دنیای زیبا رو نمیدونستند بچه هایی که روی صورتاشون لبخند های مختلفی بود و وقتی از سرسره ها میومدن پایین و سوار تاب بودن از ته دل میخندیدن و تو با دیدن و اون گل های
رز قرمز و ابی که روی لب هاشون لبخند بود تو هم خوشحال میشدی و باعث میشد کم تر بخوای خودت رو سرزنش کنی که چهره ای که میخواستی منتهی با
ماسک روبه روت قرار گرفت با دیدنش فورا پاشدی و خودت رو تو بغلش انداختی و شروع کردی به گریه کردن برخالف تصوراتت که حاال پست میزنه
دستاش رو گذاشت رو کمرت و نوازشت کرد واین برات رضاتیت بخش بود و از اینکه از دستت ناراحت نیست خوشحال شدی ولی فعال فقط میخواستی تو اغو ش گرم و پر امنیت و محبت عشقت غرق شی و دل تنگیت رو خالی کنیو موفق هم
شدی در حین گریه هات خطاب به یونگی گفتی : ) ) ~~~~~~~~♡
۳۱.۹k
۱۵ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.