اگه بخام از وسعت تنهاییم حرف بزنم بنظرم ماه ها و سال ها ط

اگه بخام از وسعت تنهاییم حرف بزنم بنظرم ماه ها و سال ها طول بکشه.تنهاییم ربطی به بودن یا نبودن آدما تو زندگیم نداره حتی ازینم فراتره.یجورایی انگار ته نشین شدم توش هر تقلایی که میکنم بیشتر منو فرو میبره انگار یکی کلمو گرفته و داره تو آب خفم میکنه هر چی دست و پا میزنم ولم نمیکنه.یه وقتایی اونقدر غصه دار میشم که دلم میخاد خودمو بغل کنم و بگم گریه کن! گریه کن سبک شی. مثله یه لاک پشت تو خودم قایم شدم.انگار نامرئیم کسی نه منو میفهمه نه حرفامو.انگار مردم و روحم میچرخه بین بقیه و هر چی تقلا میکنم منو ببینن فایده نداره.نمیدونم شایدم مردمو خبر ندارم.
دُژَم؛
دیدگاه ها (۲)

ما دوباره سبز میشویم :)

کسی را که برنجاند تو را هرگز نمی‌بخشمتو با من آشتی کردی ولی ...

آرزوی بزرگ شدن یک گناه نابخشودنی بود ...!

آبنبات تلخ

آبنبات تلخ

رمان{ برادر ناتنی } پارت ۵

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط