𝑇ℎ𝑒 𝑙𝑜𝑠𝑡 𝑎𝑛𝑔𝑒𝑙
𝑇ℎ𝑒 𝑙𝑜𝑠𝑡 𝑎𝑛𝑔𝑒𝑙
𝑃𝐴𝑅𝑇: 96
____
به سمت تخت قدم برمیداشت....صندلی از پشت میز روبه روی تخت قرار داد و نشست....برای تسلط کمی پاهاشو فاصله دادو به جلو خم شد......
اخمی بین ابروهاش بود....
مطمئنم منتظر فرصته تا بپره بهمو همش بگه باخودت چیکار کردی.....
کوک: نگا چه بلایی سر خودت اوردی"اخم"
ات:پیش میاد...عب
حرفم هنوز تموم نشده بودکه چشم به ابروی بالای جونگکوک افتاد....منتظر بهانه بود تا برای این وضعیت سرزنشم کنه.....ادامه ندادمو ل.بامو قفل هم کردم که مبادا حرفی خلاف میلش بزنم......
کوک: بقیش
ات:چی
کوک:حرفتو کامل بزن
–دستمو به سمت سینی غذا بردم ولی عقب تر هدایتش کرد.....–
کوک:بگو"جدی"
ات:الان اعصابت صگی میشه بدش"مظلوم.بیحال"
کوک:تو ادم نمیشی
ات:نه بدش....
پوکر نگا میکرد......سینیو ازش گرفتم با ذوق ب کاسه وسط سینی نگاهی انداختم....به محض برداشتن درش توسط جونگکوک....زد حالی بهم وارد شد....محو شد.....محوشد هرچی ذوق کرده بود....
توش سوپ مرغ بود..... از عمد دقیقا چیزی که بدم میومدو برام اورده بود.....
قیافه حالت تهوع به خودم گرفتمو ابروهامو نزدیکو بالا بردم..... با صدای نازوک و از سر نارضایتی بلند حرف زدم....
ات:این چه کوفتیه"بلند"
کوک: نکنه فک کردی کیمچی و دوکبوکی برات میارن"اخم"
ات:نمیخوارم ببرش اونر......عُوعَق
___________________________
ببخشید کم شد
𝑃𝐴𝑅𝑇: 96
____
به سمت تخت قدم برمیداشت....صندلی از پشت میز روبه روی تخت قرار داد و نشست....برای تسلط کمی پاهاشو فاصله دادو به جلو خم شد......
اخمی بین ابروهاش بود....
مطمئنم منتظر فرصته تا بپره بهمو همش بگه باخودت چیکار کردی.....
کوک: نگا چه بلایی سر خودت اوردی"اخم"
ات:پیش میاد...عب
حرفم هنوز تموم نشده بودکه چشم به ابروی بالای جونگکوک افتاد....منتظر بهانه بود تا برای این وضعیت سرزنشم کنه.....ادامه ندادمو ل.بامو قفل هم کردم که مبادا حرفی خلاف میلش بزنم......
کوک: بقیش
ات:چی
کوک:حرفتو کامل بزن
–دستمو به سمت سینی غذا بردم ولی عقب تر هدایتش کرد.....–
کوک:بگو"جدی"
ات:الان اعصابت صگی میشه بدش"مظلوم.بیحال"
کوک:تو ادم نمیشی
ات:نه بدش....
پوکر نگا میکرد......سینیو ازش گرفتم با ذوق ب کاسه وسط سینی نگاهی انداختم....به محض برداشتن درش توسط جونگکوک....زد حالی بهم وارد شد....محو شد.....محوشد هرچی ذوق کرده بود....
توش سوپ مرغ بود..... از عمد دقیقا چیزی که بدم میومدو برام اورده بود.....
قیافه حالت تهوع به خودم گرفتمو ابروهامو نزدیکو بالا بردم..... با صدای نازوک و از سر نارضایتی بلند حرف زدم....
ات:این چه کوفتیه"بلند"
کوک: نکنه فک کردی کیمچی و دوکبوکی برات میارن"اخم"
ات:نمیخوارم ببرش اونر......عُوعَق
___________________________
ببخشید کم شد
۱۱.۳k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.