𝑇ℎ𝑒 𝑙𝑜𝑠𝑡 𝑎𝑛𝑔𝑒𝑙
𝑇ℎ𝑒 𝑙𝑜𝑠𝑡 𝑎𝑛𝑔𝑒𝑙
𝑃𝐴𝑅𝑇: 95
____
–صبح–
باشنیدن صدای سرفه های متعدد و بالا کشیدن دماغ دختر چشمانش را باز کرد....
با دید تار و چشمان نیم بازش دستی با بیحالی روی پیشونی دخترک قرار داد.....از شدت داغیش....
چشمانش را کامل باز کردو فیس و گونه های قرمز شده اش را نگریست....
سراسیمه به دنبال تلفنش گشت....بعد از چند بار زدن دکمه روشن/خاموش گوشی مطمئن شد که خاموش شده......
خوابش کامل پریده بود.....
از طرفی دخترک از دمای بالا خیس عرق شده بود....
ترسی عجیب وجود پسر را فرا گرفت....
کتش را از روی صندلی برداشت و به دختر پوشوند.....
دختر با احساس بلند شدن....چشماشو باز کرد
توی اغوش پسر معلق بود....
به وضعیت اطراف نگاهی انداخت....
پسر دوتا دوتا پله هارو پشت سر میزاشت....
ات جز صدای نفس نفس زناش چیزی نمیشنید و جز حرارت بالا چیزی حس نمیکرد...
هرچه میگذشت سرعت پسر به سمت 'آئودی' مشکی رنگش و سیاهی چشمای دختر بیشتر میشد......
"ویو.ات"
چشمام بسته بودن ولی کم کم هوشیاریم بیشتر میشد....
از صداهایی که به گوش میرسید مطمئن شدم داخل عمارت نیستم.....
بعد از کشیدن نفس عمیق و باز کردن چشام....
سعی در بلند شدن داشتم.....
با کلی زحمت بلند شدمو به تاج تخت تکیه دادم....
اتاق دکوراسیون داخلی شیکی داشت....
لوستر......
پنجره های سرتاسری زیادی خودنمایی میکردن....
نگاهم به در باز شده دادم......
جونگکوک بود.....با سینی از غذا وارد اتاق شد.....
دهن باز کردم تا سلامی بگم......
تازه متوجه صدای گرفتهام شدم....
خودم نمیتونستم صدامو بشنوم.....دستامو مشت کردمو به سمت دهنم گرفتم.....
بعد از سرفه ای که کردم صدام کمی بهتر شد.....
ات: بب....خشید"خفیف"
جونگکوک سری از تاسفش به چپ و راست تکون داد.....احساس کوفتگی کل بدنمو تصاحب کرده بود.....
___________________________
شرط نداریم.....پارت بعدیو فردا میزارم:)
𝑃𝐴𝑅𝑇: 95
____
–صبح–
باشنیدن صدای سرفه های متعدد و بالا کشیدن دماغ دختر چشمانش را باز کرد....
با دید تار و چشمان نیم بازش دستی با بیحالی روی پیشونی دخترک قرار داد.....از شدت داغیش....
چشمانش را کامل باز کردو فیس و گونه های قرمز شده اش را نگریست....
سراسیمه به دنبال تلفنش گشت....بعد از چند بار زدن دکمه روشن/خاموش گوشی مطمئن شد که خاموش شده......
خوابش کامل پریده بود.....
از طرفی دخترک از دمای بالا خیس عرق شده بود....
ترسی عجیب وجود پسر را فرا گرفت....
کتش را از روی صندلی برداشت و به دختر پوشوند.....
دختر با احساس بلند شدن....چشماشو باز کرد
توی اغوش پسر معلق بود....
به وضعیت اطراف نگاهی انداخت....
پسر دوتا دوتا پله هارو پشت سر میزاشت....
ات جز صدای نفس نفس زناش چیزی نمیشنید و جز حرارت بالا چیزی حس نمیکرد...
هرچه میگذشت سرعت پسر به سمت 'آئودی' مشکی رنگش و سیاهی چشمای دختر بیشتر میشد......
"ویو.ات"
چشمام بسته بودن ولی کم کم هوشیاریم بیشتر میشد....
از صداهایی که به گوش میرسید مطمئن شدم داخل عمارت نیستم.....
بعد از کشیدن نفس عمیق و باز کردن چشام....
سعی در بلند شدن داشتم.....
با کلی زحمت بلند شدمو به تاج تخت تکیه دادم....
اتاق دکوراسیون داخلی شیکی داشت....
لوستر......
پنجره های سرتاسری زیادی خودنمایی میکردن....
نگاهم به در باز شده دادم......
جونگکوک بود.....با سینی از غذا وارد اتاق شد.....
دهن باز کردم تا سلامی بگم......
تازه متوجه صدای گرفتهام شدم....
خودم نمیتونستم صدامو بشنوم.....دستامو مشت کردمو به سمت دهنم گرفتم.....
بعد از سرفه ای که کردم صدام کمی بهتر شد.....
ات: بب....خشید"خفیف"
جونگکوک سری از تاسفش به چپ و راست تکون داد.....احساس کوفتگی کل بدنمو تصاحب کرده بود.....
___________________________
شرط نداریم.....پارت بعدیو فردا میزارم:)
۱۰.۶k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.