بلندگوی واگن گفت ایستگاه بعد سبلان مسافرانی که قصد عزی

بلندگوی واگن گفت "ایستگاه بعد، سبلان. مسافرانی که قصد عزیمت به عمق دریاچه را دارند در این ایستگاه پیاده شده و با توجه به تابلوهای راهنما وارد دریاچه‌ی خدایان شوند"

گفتم: چی میگه؟ ایستگاه سبلان که تقاطع نیست.

گفت: چرا. هست. خط جدید زدن. تا خود قله میره. تا لب دریاچه. باقیشو باید خودت بری.

گفتم: کدوم باقیش؟ قله‌ آخرشه دیگه. راستی تا حالا فکر کردی چرا باید در ارتفاعِ 4811متری، دریاچه باشه؟ راسته میگن تهِ دریاچه‌ی قله‌‌ی سبلان یه در هست که به بهشت وا میشه؟

گفت: نمیدونم. رسیدیما، هنوز امضا نکردی؟

نگاهی به قرارداد کردم و گفتم: متوجه نشدم چرا باید انقدر زجر بکشم.

گفت: داری هزینه‌ی چیزی که قراره بشی رو میدی.

گفتم:اگه دووم نیاوردم و به اون روز نرسیدم که ببینم قرار بوده چی بشم چی؟ "اگه نعشمو قطار آورد تهرون چی؟"

گفت:اون لحظه‌ای که راه افتادی، رسیدی. باقیش دیگه کارای اداریشه.

امضا کردم. قطار ایستاد. نسیمی یک مشت از خنکی دریاچه برداشت و آرام به صورتم زد. روحم بیرون زد و شروع کرد آذری رقصیدن. با خنده داد زد "پیاده شو دیوونه! الان قطار میره‌ها" لبخند زدم و پیاده شدم. نعشم را قطار برد تهران.


#حمید_باقرلو
دیدگاه ها (۰)

شکل‌های کوچکی از دوست داشتن همه جا هست.در هر آدمی. حتی در آن...

رقص پاسخی انسانی به پیشامدهای زندگی است. ما با غصه‌هایمان می...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط