یک عدد سانویه فراموش نشده part 11
رو تابه نشستم...دلم میخاد از وضعیته زندگیم گریه کنم....حالا کلی سال مونده که بتونم خودم تشکیل خانواده بدم...نه مامان دارم نه بابا..نه آزادی مطلق دارم نه دوشتایه زیاد...تازه احساس میکنم شخصیتم آزار دهندهس نکنه بنظر بقیه من انسانه رو مخ و رئیس بازی به نظر بیام...؟
نه نه...
داشت اشکام دیگه در میومد که سایهی یه نفر منو احاطه کرد ...
سرمو بالا آوردم...ناموصن همه جاش بنفش بود کتش...موهاش...ولی چشماش...خیلی خوشگل بود...
×: خب یه پرنسس چرا رو تاب تنها نشسته؟
میائو: این پرنسس بهت دستور میده دست از سرش برداری...
×:عجب...جدی که نمیگی😂؟
میائو:ببین دادا من نه حوصله ی تورو دارم...نه حوصله ی خودمو خب؟ دست از سرم بردار بهمم نگو پرنسس..
×: جالب شد منم میشینم و نگات میکنم...دست از سرتم بر نمی دارم:]
میائو ، دیگه حوصله یه این یه قلم دلقکو نداشتم همونجا چشمامو بستم...ولی داشت خابم میبرد.. تا صب بخاطره فکر و خیال خابم نبرد...
فهمیدید × رانه دیگه؟
ویو ران: امروز مایکی لوکیشن دخملشو پیدا کرد و منو فرستاد دنبالش و ریندو هم از یه طرف دیگه کیشیک میده..
یه دختر که موهاش کرمی بود...ماتم زده نشست رو تاب...
انگار داشت تو فکر و خیالاتش غرق میشد..میلرزید طوری که انگار میخاد گریه کنه پس از بالا روش خم شدم؛
ران: خب یه پرنسس چرا رو تاب تنها نشسته؟
×: این پرنسس بهت دستور میده دست از سرش برداری...
ران:عجب...جدی که نمیگی😂؟
×:ببین دادا من نه حوصله ی تورو دارم...نه حوصله ی خودمو خب؟ دست از سرم بردار بهمم نگو پرنسس..
ران: جالب شد منم میشینم و نگات میکنم...دست از سرتم بر نمی دارم:]
دخترمون بی خیال شده و رو تاب میخاد بخابه...۵ دیقه گذشته دیگه تکون نمي خوره خابید؟
خاستم بغلش کنم ببرمش پیشه مایکی که صدایه یه بچه ننه اومد...
÷:میااااااااااااااااااااااااا بیدار شوووووووووووو
اون دیگه کیه چقد شبیهه....
÷: اهای پیشه میا چی کار میکنی ازش دور شو نزدیکش نشیاا...
رفت سمتش اون بچه رو بغلش گرفت و رفت ناموصن قد اون در مقایسه با این بچه اصن اوففففففف
ران: خب تعقیبت میکنم ببینم خونت کجاعه...
۱۵ دیقه بعد...
ران: دیگهههه بسهههه چرا تموم نمیشهههههه
وایساد... سری لوکیشن فرستادم...و صیکمو زدم..
ویو کایا: اعععععع میا کو باید بهش بگم دیروز چی شد..ببینم اون میا نیس؟ اون مرده کنارش چی میگگههههههههههههههههههههههه؟
میکشمتونننننننننن
اهاااایی مردک از میا فاصله بگیرررررررر بقلش کردمممم از پایین کمرشو گرفتم و سرشو رو شونم قرار دادم و شروع کردم برم بع سمت خونه سنجو چان:]
از طولانی ترین مسیره ممکن رفتم تا این یارو دیگه دنبالمون نیاد ولی یک زبون نفهمیه ک نگو...
بلخره وایسادم..سنجو درو باز کرد...
سنجو: ببینم این بچه تو خیابون خابیده؟
نه نه...
داشت اشکام دیگه در میومد که سایهی یه نفر منو احاطه کرد ...
سرمو بالا آوردم...ناموصن همه جاش بنفش بود کتش...موهاش...ولی چشماش...خیلی خوشگل بود...
×: خب یه پرنسس چرا رو تاب تنها نشسته؟
میائو: این پرنسس بهت دستور میده دست از سرش برداری...
×:عجب...جدی که نمیگی😂؟
میائو:ببین دادا من نه حوصله ی تورو دارم...نه حوصله ی خودمو خب؟ دست از سرم بردار بهمم نگو پرنسس..
×: جالب شد منم میشینم و نگات میکنم...دست از سرتم بر نمی دارم:]
میائو ، دیگه حوصله یه این یه قلم دلقکو نداشتم همونجا چشمامو بستم...ولی داشت خابم میبرد.. تا صب بخاطره فکر و خیال خابم نبرد...
فهمیدید × رانه دیگه؟
ویو ران: امروز مایکی لوکیشن دخملشو پیدا کرد و منو فرستاد دنبالش و ریندو هم از یه طرف دیگه کیشیک میده..
یه دختر که موهاش کرمی بود...ماتم زده نشست رو تاب...
انگار داشت تو فکر و خیالاتش غرق میشد..میلرزید طوری که انگار میخاد گریه کنه پس از بالا روش خم شدم؛
ران: خب یه پرنسس چرا رو تاب تنها نشسته؟
×: این پرنسس بهت دستور میده دست از سرش برداری...
ران:عجب...جدی که نمیگی😂؟
×:ببین دادا من نه حوصله ی تورو دارم...نه حوصله ی خودمو خب؟ دست از سرم بردار بهمم نگو پرنسس..
ران: جالب شد منم میشینم و نگات میکنم...دست از سرتم بر نمی دارم:]
دخترمون بی خیال شده و رو تاب میخاد بخابه...۵ دیقه گذشته دیگه تکون نمي خوره خابید؟
خاستم بغلش کنم ببرمش پیشه مایکی که صدایه یه بچه ننه اومد...
÷:میااااااااااااااااااااااااا بیدار شوووووووووووو
اون دیگه کیه چقد شبیهه....
÷: اهای پیشه میا چی کار میکنی ازش دور شو نزدیکش نشیاا...
رفت سمتش اون بچه رو بغلش گرفت و رفت ناموصن قد اون در مقایسه با این بچه اصن اوففففففف
ران: خب تعقیبت میکنم ببینم خونت کجاعه...
۱۵ دیقه بعد...
ران: دیگهههه بسهههه چرا تموم نمیشهههههه
وایساد... سری لوکیشن فرستادم...و صیکمو زدم..
ویو کایا: اعععععع میا کو باید بهش بگم دیروز چی شد..ببینم اون میا نیس؟ اون مرده کنارش چی میگگههههههههههههههههههههههه؟
میکشمتونننننننننن
اهاااایی مردک از میا فاصله بگیرررررررر بقلش کردمممم از پایین کمرشو گرفتم و سرشو رو شونم قرار دادم و شروع کردم برم بع سمت خونه سنجو چان:]
از طولانی ترین مسیره ممکن رفتم تا این یارو دیگه دنبالمون نیاد ولی یک زبون نفهمیه ک نگو...
بلخره وایسادم..سنجو درو باز کرد...
سنجو: ببینم این بچه تو خیابون خابیده؟
۱۱.۹k
۱۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.