رمان تاوان دروغ پارتپنجم

رمان تاوان دروغ #پارت_پنجم

مامانم: نازنین بیا پایین مهمون ویژه داریم. واااا این وقت صبح مهمون کیه دیگه ؟ اونم ویژه ؟
_مامان نمیشه بگی بعدا بیاد خونه خیلی خوابم میاد؟ اخه این وقت صبح حال مهمون ندارم.
_ اِوا پاشو ببینم دخترجون زشته. بعدشم ساعت ۱۱ نمیخوای پاشی؟ !
بلاخره با اجبار زیاد بلند شدم ببینم چه خری این وقت صبح کارم داره. والا مهمون که صبح نمیاد بعد از ظهر وقت خوبیه . شورشو در میارن اه . و دیدم کره خری نیس جز نیلوفر .
_دختره عوضی نمیگی من خوابم میپری میای خونمون؟
_دوس داشتم عزیز دلممممم
_ غلط کردی تو
_تنکیو 😒
و شروع کردم به چیز خوردن. بعد اینکه دلی از غذا در اوردم یادم افتاد که یا خدا امروز با عرفان عنه قرار داشتم ( وقت عصبانیت رو همه لقب میزارم 😊 )
_نیلو بیا که بدبخت شدیم
_باع چرا ؟ چه غلطی کردی مگه ؟ بعدم تو غلط کردی چرا جمع میبندی ؟
_خب حالا خانوم درست کار . 😒 دیروز با عرفان قرار گذاشتم .
_ با چه جرعتی؟؟؟
_ از بس اصرار کرد .
_ای خااااک به تو سرت . کی حالا؟
_امروز
_ واقعا خاک به تو سرت . خدایا به علاوه شفا بیمارا یه عقلیم به ایشون ببخش.
_بیشووور . حالا بگو چه غلطی کنم؟
_ برو ببین چی میخواد بگه دیگه .
_ اخه ....
_ بی اخه . میخوا باهات بیام ؟
_ نه مرسی
_مطمئنی؟
_ اره خواهر نگران و پررو خودم 😜
_تو ادم نمیشی نه؟
_هر وقت تو شدی منم میشم
_بیشور

عصر ....
وای حالا چه غلطی کنم؟ عجب کاری کردم گفتم میام ها . مامانم بفهمه کشتتم. نکنه بخواد یه کاری بکنه؟ نه امکان نداره . اتفاق اونروزم یه اتفاق ساده بود و تموم شد. ولی بنظرم خیلی اشناست . منم حس میکنم خیلی وقته میشناسمش . حالا چه بهونه بگم به مامانم؟! اها فهمیدم
_مامانی
_بله؟
_میگم مامان نیلو الان زنگ زد گفت میخوایم بریم بیرون تو هم میای ؟ اجازه میدی برم مامان؟
_کیا باهشن؟
_هیچی با مهیاره . انگار تولد دوست مهیاره میخوان برن براش کادو بگیرن .
_خب باشه عزیزم میتونی بری

زود شروع کردم به پوشیدن لباسام. یه شلوار مشکی تنگ پوشیدم. با یه هودی مشکی . یه شال مشکی هم پوشیدم . چون خیلی عاشق رنگ مشکیم . یه رژ رنگ لب زدم که زیاد جلو مامان ضایع نباشه . با یه خط چشم خیلی کوچیک . یه کرم هم زدم و کتونی ال استار مشکی هم پوشیدم و رفتم بیرون . زود به نیلو پیام دادم : نیلو میخوام برم پیش عرفان . اگه مامانم زنگ زد و اینا حواست باشه که چی بگی .
_باشه خواهری حواسم هس . مواظب باش . هرچی شد خبر بده .
_ مرسی . حتما خبر میدم . بای _ بای

رفتم رسیدم سر کوچه که عرفان و دیدم . لامصب چه تیپی زده بود یه تیشرت و شلوار مشکی که خیلی بهش میومد . فکر نمیکردم با هم ست بشیم !!! رفتم جلو سرش هنوز تو گوشی بود . یه سلام زیر لبی دادم و اونم با هیجان جواب داد و
_فکر نمیکردم بیای ...
دیدگاه ها (۴)

نظرتون راجب رمانم چیه؟ اگه بده شرمنده اولین رمانیه که مینویس...

وقتی سر زنگ ریاضی حوصلت سر میره #حوصله_طوری 😄 😄

رمان تاوان دروغ #پارت_چهارمروزا میگذره و اتفاق خاصی نمیوفته ...

خب اینم نقاشی که کشیدم چطوره به نظرتون ؟البته چون حوصلم سر ر...

《مدرسه رویایی》

پارت هدیهپارت چهارم خدایی این کی بود؟اصلا ولش رفتم تو مامانم...

فرار من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط