ویو آت
ویو آت
رفتم تو پشت بام بار که خیلی بلند بود آهی کشیدم که یهو دستی دور کمرم احساس کردم برگشتم دیدم تهیونگ حلش دادم اونور که سرش و پایین انداخت و حس پشیمونی تو صورتش بود
+به من دست نزن عوضی
-ا..آت من متاسفم
+خیانت کار عوضی گمشو
-و..ولی دوست دارم
نمیدونم چرا هیچ حسی به ابراز علاقه اش نداشتم جز نفرت
+خفه شو...از ۱۲ سالگی منو تو عمارت کثیفت زندانی کردی و کیسه بوکست بودم بعد بهم تجاوز کردی و حاملم کردی بعد با دوست دختر هر..زه اومدی تو عمارت و گفتی بچه رو نمیخوای
بعد با بی رحمی رو زمین تف کردم و با پوزخند رفتم سمت در پشت بام که با بغض داد زد
-گفتی دوسم داری الان چرا منو پس میزنی
+دیگه دوست ندارم فقط گمشو از زندگیم بیرون
-ات خواهش میکنم عزیزم یه فرصت دیگه بهم بده
+خیلی وقت بود فرصت هات و استفاده کردی حق نداری بهم دست بزنی من دارم ازدواج میکنم
با زانو افتاد روی زمین و با گریه گفت
-ات نکن اینکارو با من بخدا قسم پشیمونم خواهش میکنم من هرکاری برات میکنم
+نزدیکم نشو...خدافظ برای همیشه ارباب کیم
از زبان ادمین
از اون موقع به بعد آت با جیمین ازدواج کرد و زندگی خیلی خوشی و کنار سوبیوک داشتن و تهیونگ هم دیگه با کسی نخوابید و رابطه نداشت فقط گاهی اوقات از کنار خونه آت منتظر میشد آت بیاد تا اونو نگاه کنه و خیلی افسرده و پشیمون بود....
پایان
رفتم تو پشت بام بار که خیلی بلند بود آهی کشیدم که یهو دستی دور کمرم احساس کردم برگشتم دیدم تهیونگ حلش دادم اونور که سرش و پایین انداخت و حس پشیمونی تو صورتش بود
+به من دست نزن عوضی
-ا..آت من متاسفم
+خیانت کار عوضی گمشو
-و..ولی دوست دارم
نمیدونم چرا هیچ حسی به ابراز علاقه اش نداشتم جز نفرت
+خفه شو...از ۱۲ سالگی منو تو عمارت کثیفت زندانی کردی و کیسه بوکست بودم بعد بهم تجاوز کردی و حاملم کردی بعد با دوست دختر هر..زه اومدی تو عمارت و گفتی بچه رو نمیخوای
بعد با بی رحمی رو زمین تف کردم و با پوزخند رفتم سمت در پشت بام که با بغض داد زد
-گفتی دوسم داری الان چرا منو پس میزنی
+دیگه دوست ندارم فقط گمشو از زندگیم بیرون
-ات خواهش میکنم عزیزم یه فرصت دیگه بهم بده
+خیلی وقت بود فرصت هات و استفاده کردی حق نداری بهم دست بزنی من دارم ازدواج میکنم
با زانو افتاد روی زمین و با گریه گفت
-ات نکن اینکارو با من بخدا قسم پشیمونم خواهش میکنم من هرکاری برات میکنم
+نزدیکم نشو...خدافظ برای همیشه ارباب کیم
از زبان ادمین
از اون موقع به بعد آت با جیمین ازدواج کرد و زندگی خیلی خوشی و کنار سوبیوک داشتن و تهیونگ هم دیگه با کسی نخوابید و رابطه نداشت فقط گاهی اوقات از کنار خونه آت منتظر میشد آت بیاد تا اونو نگاه کنه و خیلی افسرده و پشیمون بود....
پایان
- ۹.۲k
- ۲۵ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط