ویو آت
ویو آت
بعد ۳۰ مین رسیدیم بار و دست جیمین و گرفتم رفتیم تو بار و جیمین دوستش و دید و رفتیم نشستیم پیششون
ویو تهیونگ
با بی حوصلگی به تمام مهمون ها خوش آمد گفتم چند نفر تازه اومدن که یه نفر برام آشنا اومد...اون آت من بود با هیجان و شادی خنده ای کردم و با ذوق رفتم پیششون دوستم هم اومد
^پسر کجا میری
-ع..پیش اون مشتری ها بهشون خوش آمد بگم
^جیمین؟اره اون دوستمه باهم بریم
رفتیم سمت میزشون
ویو آت
دو نفر اومدن سمتمون که بینشون کسی رو دیدم که عاشقش بودم ولی الان ازش متنفرم یه نفر کنارش بود که با احترام گفت
^جیمین معرفی نمیکنی؟
جیمین فهمید تهیونگ اونجاست
×بله ایشون همسرم آت هستن
تهیونگ خون جلوی چشماش و گرفته بود مگه ازم متنفر نبود؟
×ما دیگه بریم
که دوست جیمین گفت
§ا..اکی ما اینجاییم
×فعلا
دستمو گرفت و برد اونور
×ببخشید نمیدونستم اون عوضی اونجاست
+عب نداره...من میرم هوا بخورم
×حواست باشه
+فعلا
بعد ۳۰ مین رسیدیم بار و دست جیمین و گرفتم رفتیم تو بار و جیمین دوستش و دید و رفتیم نشستیم پیششون
ویو تهیونگ
با بی حوصلگی به تمام مهمون ها خوش آمد گفتم چند نفر تازه اومدن که یه نفر برام آشنا اومد...اون آت من بود با هیجان و شادی خنده ای کردم و با ذوق رفتم پیششون دوستم هم اومد
^پسر کجا میری
-ع..پیش اون مشتری ها بهشون خوش آمد بگم
^جیمین؟اره اون دوستمه باهم بریم
رفتیم سمت میزشون
ویو آت
دو نفر اومدن سمتمون که بینشون کسی رو دیدم که عاشقش بودم ولی الان ازش متنفرم یه نفر کنارش بود که با احترام گفت
^جیمین معرفی نمیکنی؟
جیمین فهمید تهیونگ اونجاست
×بله ایشون همسرم آت هستن
تهیونگ خون جلوی چشماش و گرفته بود مگه ازم متنفر نبود؟
×ما دیگه بریم
که دوست جیمین گفت
§ا..اکی ما اینجاییم
×فعلا
دستمو گرفت و برد اونور
×ببخشید نمیدونستم اون عوضی اونجاست
+عب نداره...من میرم هوا بخورم
×حواست باشه
+فعلا
- ۶.۵k
- ۲۵ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط