vimin

Part2🖤

وی ویو :
وی توی بالکن نشسته بود و سیگار می‌کشید و به این مصیبتی که دنیاشونو فرا گرفته بود فکر می‌کرد
در همون لحظات در بالکن با ضرب باز شد و برادر بزرگترش یونگی وارد شد
&بهههههه ویکتور کبیر

+ یونگی خواهشا خفه شو
& اوه ببر کوچولو اعصاب نداره نه ؟

+ چند بار بت گفتم با این لقبای
مسخره صدام نکن بچه نیستم

& تو هرچقدر بزرگ بشی بازم برای من همون توله ببر کوچولویی که اشبا از ترس با بالشتش میومد تو اتاقم

وی سیگارشو از بالکن پرت کرد پایین و از رو صندلی بلند شد ارنجاشو به نرده تکیه داد و به منظره ی زیبای غروب خورشید نگاه کرد یونگیم سمتش رفت و مثل اون به نرده تکیه زد

+ میدونی خیلی سخته که درد کشیدن دوستات ، خانوادت یا حتی مردمانتو ببینی بعد خودت تو ناز و نعمت رو تخت پر قو دارز کشیدی

& این سرنوشته

+ هه سرنوشت ؟ اینکه ببینی مردمت درد بکشن بنظرت سرنوشته ؟

&ببین دست ما نی اگه ینفرم از اونایی که ویروسو گرفتن جای ما بودن بازم به همین مشکل دچار میشدن چون سرنوشت‌شونه ماعم که ژن برتر نیستیم فقط جیبمون پر تره همین بعدشم بیخی بابا بیا پایین نانا شام درس کرده


لایک و کامنتتت،نزاری به ضرر خودته...🙄👻


continues✌️