گاهی پیش می آید که دلت یک اتفاق خوب می خواهد اتفاقی که ا

گاهی پیش می آید که دلت یک اتفاق خوب می خواهد. اتفاقی که از روزمرگی نجاتت دهد.
اتفاقی که حالت را خوب کند.
حتا حاضری در هوای یخ زده ی زمستان پیاده قدم بزنی.
به هوای اینکه آفتابی بتابد و تو را گرم کند.
نمی دانی چه می خواهی!
فقط می گویی منتظر یک اتفاق تازه هستی.
به ترنمی دلبسته می شوی و روزی هزار بار با گوش جان آن نوای موسیقی را می شنوی اما باز هم نمی دانی که چه می خواهی!
آشفته و بی قرار هستی و باز هم نمی دانی که چه می خواهی!

من راز این بی قراری ات را می دانم.
دلت یک دوست می خواهد.
کسی را که فقط بشود با او چند کلام حرف زد.
شاید هم گاهی دلت یواشکی چیز بیشتری بخواهد! شاید هم دلت به سرش زده باز عاشق شود!
دیدگاه ها (۵)

هرکی این پست دید پرسپولیسی بود کامنت بذاره لطفآ(من خودم دبست...

اینم من و اریا یهویی ای حال داد قربونش برم خخخ مامانش نفهمید

چرا هر آدمی گوشه ی خلوت خودش را ندارد ؟چرا نمی شود هرکس، هرو...

والا

_درخت باشم ... یک‌ گوشه ی این دنیای بزرگ افتاده باشم تنهای ت...

چپتر ۹ _ آرکانیوم و جنونماه ها گذشت...و سکوت خانه کوچک لیندا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط