part

part 2

صبح شده اون باز با عجله حاظر شد تا مبادا دیر برسه به دیدنش وقتی رسید طبق عادت به جایی قایم شد تا از دور مثل همیشه پسره رو ببینه شاید باورش نشه ولی حتی اسمش هم نمیدونستم فقط از دور عاشقش شده بود
نسیم ساعت بلاخره رسید و باز برای هزارمین بار عاشقش شد


تو این مدت پسر هم احساس می‌کرد میکرد داره از دور تماس می‌کنه ولی وقتی هر بار سرش رو می‌ چرخوند هیچکس نبود با بادیگارد هاش وارد شرکت شد دختر باز بدو بدو رفت رستوران تا اونجا هم دیر نرسه وقتی رسید رفت لباس هایش رو عوض کنه بعد شروع به کار کردن کرد


ویو مارینا
شش ساعت بعد
خسته و کوفته از رستوران خارج شد ولی وقتی ساعت رو دید ، دید که کم مونده پسر خارج شه و بدو بدو رفت تا رسید ده دقیقه بعد دید پسر خارج شد ولی وقتی خواست قایم شهر پسر زود سرش رو چرخوند تا ببینه کیه که هر روز داره نگاش می‌کنه وقتی دید یه دختر با چشمای آبی پوست سفید مو موهای خرمایی که زیر خورشید روشنایی پدید می آید برای لحظه ای قلبش رفت ولی دید قدر اون دختر رو نمیدونه با این مریضیش درسته اون مریضی داشت ولی چی سادیسم آره پیر داستان ما سادیسم داشت برای همه نسبت به همه سرد بود

ولی دختر این رو نمیدونستم مطمئنم اگه میدونستم هم بازم عاشقانه دوسش داشت
ولی عاشق یه آدم سادیسم بودن چیز ساده ای نیست و حتی می‌تونه جونش هم به خطر بندازه
دیدگاه ها (۰)

part 3روز ها به همین روال می‌گذشت اون دختر هر روز به دیدنش م...

part 4روزی که دخترک وقتی بعد دیدن پسرک به رستوران رفت درسته...

فیک اشتباه من Part 1...

تولدتتتت مبارککککککک جیمین شیییی💃🥳❤️

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط