ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
پارت سی و دوم(پایانی)
ات ویو
رفتم از تو آشپز خونه یه کارد برداشتم دوباره رفتم تو بالکن
چاقو رو گذاشتم کنار گردنم و یکم فشار دادم
ات:اگه نیای پایین بت قول میدم که باهم بمیریم(دهد و بغض)
کوک:ات نکن اینکارووووووو(داد)
یکم بیشتر فشار دادم
درد داشت ولی اگه خودشو مینداخت خودمو میکشتم
کوک بدو بدو اومد پایین پیش ات و چاقو رو از دستش گرفت و پرت کرد اونور
(نکته:هیچ کدوم از اعضا تو خونه کوک نبودن)
کوک ات رو بغل کرد
جفتشون زدن زیر گریه
ات:دیگه هققققققق هیچ وقت هق اینکارو هققق نمیکنی فهمیدی؟
کوک:من بدون تو نمیتونم زندگی کنم
ات:پس هقق برمیگردم پیشت
موفق شدی خوبه؟(گریه شدید)
نویسنده ویو
کوک ات رو آروم کرد و رفت جعبه کمک های اولیه رو آورد و گردن ات رو بست
کوک:پرا اینکارو کردی اخه؟(بغض)
ات:..........
کوک:ات؟
ات:جانم؟
کوک:عاشقتم
کوک ات رو بغل کرد و بوسید
اون شب رو پیش هم بودن تا صبح
*صبح
ات:کوکیییی؟
کوکیییی؟(بلند)
کوک:.........
ات:ددی؟(آروم و زیر لب)
کوک:جانم عشقم؟
ات:🤣🤣🤣
میدونستم بیدار میشی
بیا صبحونه بخوریم امروز کلی کار داریم
نویسنده ویو
صبحونه خوردن و ات رفت خونه به یوری قضیه رو گفت و یوری هم گفت که میخواد برگرده به تهیونگ
جفتشون طل.اق رو کنسل کردن و برگشتن به زندگی قبلیشون
و یه زندگی شاد رو دد پیش گرفتن
خب خب خب
به نظرتون جیمین چی میشه؟
تو این مدت لیا عاشق جیمین شد و اونام باهم ازدواج کردن
جیمین ویو
لیا اومد بهم اعتراف کرد
منم قبول کردم
راستش به عنوان خواهری دوسش دارم
نه به عنوان همسر
اما نمیتونم با ات باشم
اون دوسم نداره و حتی نمیدونه
بیا این یه راز باشه
اون هیچ وقت نمیفهمه من دوسش دارم
اشکالی نداره
منم الان زن خودمو دارم
همه خوشحالن
ات هم خیلی خوشحاله
همین خوبه دیگه؟
نه؟
حتی اگه من خوب نباشم
پایان
این فیک تموم شد
۱۰۰ نفر فالو میکنن دیگه
بیاید نظرتون رو جدی جدی بگید ببینم اصلا خوب مینویسم یا نه؟
و اینکه درخواست بدید فیک بعدی از کی باشه
و چی باشه
لطفااااااااا بگید لطفااا
پارت سی و دوم(پایانی)
ات ویو
رفتم از تو آشپز خونه یه کارد برداشتم دوباره رفتم تو بالکن
چاقو رو گذاشتم کنار گردنم و یکم فشار دادم
ات:اگه نیای پایین بت قول میدم که باهم بمیریم(دهد و بغض)
کوک:ات نکن اینکارووووووو(داد)
یکم بیشتر فشار دادم
درد داشت ولی اگه خودشو مینداخت خودمو میکشتم
کوک بدو بدو اومد پایین پیش ات و چاقو رو از دستش گرفت و پرت کرد اونور
(نکته:هیچ کدوم از اعضا تو خونه کوک نبودن)
کوک ات رو بغل کرد
جفتشون زدن زیر گریه
ات:دیگه هققققققق هیچ وقت هق اینکارو هققق نمیکنی فهمیدی؟
کوک:من بدون تو نمیتونم زندگی کنم
ات:پس هقق برمیگردم پیشت
موفق شدی خوبه؟(گریه شدید)
نویسنده ویو
کوک ات رو آروم کرد و رفت جعبه کمک های اولیه رو آورد و گردن ات رو بست
کوک:پرا اینکارو کردی اخه؟(بغض)
ات:..........
کوک:ات؟
ات:جانم؟
کوک:عاشقتم
کوک ات رو بغل کرد و بوسید
اون شب رو پیش هم بودن تا صبح
*صبح
ات:کوکیییی؟
کوکیییی؟(بلند)
کوک:.........
ات:ددی؟(آروم و زیر لب)
کوک:جانم عشقم؟
ات:🤣🤣🤣
میدونستم بیدار میشی
بیا صبحونه بخوریم امروز کلی کار داریم
نویسنده ویو
صبحونه خوردن و ات رفت خونه به یوری قضیه رو گفت و یوری هم گفت که میخواد برگرده به تهیونگ
جفتشون طل.اق رو کنسل کردن و برگشتن به زندگی قبلیشون
و یه زندگی شاد رو دد پیش گرفتن
خب خب خب
به نظرتون جیمین چی میشه؟
تو این مدت لیا عاشق جیمین شد و اونام باهم ازدواج کردن
جیمین ویو
لیا اومد بهم اعتراف کرد
منم قبول کردم
راستش به عنوان خواهری دوسش دارم
نه به عنوان همسر
اما نمیتونم با ات باشم
اون دوسم نداره و حتی نمیدونه
بیا این یه راز باشه
اون هیچ وقت نمیفهمه من دوسش دارم
اشکالی نداره
منم الان زن خودمو دارم
همه خوشحالن
ات هم خیلی خوشحاله
همین خوبه دیگه؟
نه؟
حتی اگه من خوب نباشم
پایان
این فیک تموم شد
۱۰۰ نفر فالو میکنن دیگه
بیاید نظرتون رو جدی جدی بگید ببینم اصلا خوب مینویسم یا نه؟
و اینکه درخواست بدید فیک بعدی از کی باشه
و چی باشه
لطفااااااااا بگید لطفااا
۱۰.۸k
۲۵ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.