ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
پارت سیم
ات ویو
نصفه شبه
نمیتونم بخوابم
پاشدم رفتم تو آشپز خونه که آب بخورم که یهو یادم افتاد
بغضم شکست
دستمو گذاشتم رو دهنم که صدام در نیاد و کسی بیدار نشه
آروم زار زدم
یعنی الان خوابیده؟
غذاشو خوب میخوره؟
بلایی سره خودش نیورده که؟
بهم فک میکنه؟
انقد گریه کردم که دیگه نمیتونستم چیزی ببینم
به زور رفتم خوابیدم تا صبح
کوک ویو
نمیتونم بخوابم
ات حالش خوبه؟
ناراحت نباشه یه وقت.....
چیکار کردم:)
*صبح
ات ویو
صبح اول از همه بيدار شدم مثل همیشه
صبحونه رو درست کردم و همه رو بیدار کردم
اما نزاشتم در مرود دیشب چیزی بفهمن
*۱ ماه بعد
نویسنده ویو
ات تمام این ۱ ماه رو به سختی داشت دووم میاورد
هم ات هم یوری رفتن برای درخواست ط.لاق
روز طل.اق بود
(اسلاید ۲ لباس ات برای محضر)
برای در آوردن حرص جونگ کوک یه لباس باز پوشیدم و رفتم
هنوز دلم نمیخواست و دوسش داشتم اما بازم نمیتونستم بیخیال بشم
رفتم اونجا
کوک ویو
نمیخواستم طل.اقش بدم اما خودش میخواست
باید تحمل کنم
این تقصیر خودمه
تو این ۱ ماه گذشته خیلی تلاش کردم ات رو منصرف کنم
اما نشد
حقم داره ناراحت و عصبی باشه
ولی بازم چرا با این لباس اومده
کوک:سلام ات
ات:سلام(سرد)
کوک:چرا اینطوری اومدی؟(عصبی)
ات:ربطی نداره بهتون جناب جئون
کوک:اون طوری صدام نکن(بغض)
ات رفت نشست رو صندلیش
منم رفتم
*اتمام دادگاه
قاضی:خانم کیم ات مطمئنید میخواید جدا شید؟
ات:بله جناب
قاضی:تاریخ دادگاه بعدی *******است
تا اون موقع خوب فکراتون رو بکنید
هنوز وقت برای برگشت هست
ات:وقت هست
راهی نیست
ات ویو
تمام حرفام تو دادگاه با یه بغض صگی بود
آخرش اومدم بیرون
به نظر میومد کوک راضیه
این دلمو میشکونه
ات:یوری بیا بریم خونه خیلی خستم
یوری:باشه عزیزم بیا بریم خونه
*رفتن خونه
رو وون:مامانی مامانی چیشد؟
ات:اروم باش عزیزم دادگاه بعدی ********ه
لونا:مامانی خوبی؟
ات:آره عزیزم خوبم
من میرم بخوابم
یوری:باشه
*ساعت ۶ غروب
ات ویو
بیدار شدم حالم اصلا خوب نبود
بغض داشتم ولی اشکی واسه نمونده بود
یوری:تق تق(صدای در زدن)
ات:بله؟
یوری:میتونم بیام تو ات؟
ات:آره بیا
*یوری اومد تو و نشست رو تخت پیش ات
یوری:بیا بغلم ببینم کی اذیتت کرده؟(مهربون)
ات گریش گرفت و تو بغل کسی که مثل خواهرش بود خودشو خالی کرد و بعد ۵۰ مین از بغلش اومد بیرون
یوری:بهتری؟
ات:...........مم....نون(سک سکه واسه گریه کردن)
یوری:تو که نمیخوای و هنوز دوسش داری چرا خودتو اذیت میکنی هان؟
ات:مجبورم
حتی اگه من بخوام اون منو نمیخواد
یوری:.........
یوری:بیا بریم پارک حال و هوات عوض شه
بچه هام یکم بازی میکنن
ات:باشه
یوری:تو لباساتو بپوش و لباس بچه هارو بپوشون
منم میرم وسیله هارو بردارم
نویسنده ویو
پارت سیم
ات ویو
نصفه شبه
نمیتونم بخوابم
پاشدم رفتم تو آشپز خونه که آب بخورم که یهو یادم افتاد
بغضم شکست
دستمو گذاشتم رو دهنم که صدام در نیاد و کسی بیدار نشه
آروم زار زدم
یعنی الان خوابیده؟
غذاشو خوب میخوره؟
بلایی سره خودش نیورده که؟
بهم فک میکنه؟
انقد گریه کردم که دیگه نمیتونستم چیزی ببینم
به زور رفتم خوابیدم تا صبح
کوک ویو
نمیتونم بخوابم
ات حالش خوبه؟
ناراحت نباشه یه وقت.....
چیکار کردم:)
*صبح
ات ویو
صبح اول از همه بيدار شدم مثل همیشه
صبحونه رو درست کردم و همه رو بیدار کردم
اما نزاشتم در مرود دیشب چیزی بفهمن
*۱ ماه بعد
نویسنده ویو
ات تمام این ۱ ماه رو به سختی داشت دووم میاورد
هم ات هم یوری رفتن برای درخواست ط.لاق
روز طل.اق بود
(اسلاید ۲ لباس ات برای محضر)
برای در آوردن حرص جونگ کوک یه لباس باز پوشیدم و رفتم
هنوز دلم نمیخواست و دوسش داشتم اما بازم نمیتونستم بیخیال بشم
رفتم اونجا
کوک ویو
نمیخواستم طل.اقش بدم اما خودش میخواست
باید تحمل کنم
این تقصیر خودمه
تو این ۱ ماه گذشته خیلی تلاش کردم ات رو منصرف کنم
اما نشد
حقم داره ناراحت و عصبی باشه
ولی بازم چرا با این لباس اومده
کوک:سلام ات
ات:سلام(سرد)
کوک:چرا اینطوری اومدی؟(عصبی)
ات:ربطی نداره بهتون جناب جئون
کوک:اون طوری صدام نکن(بغض)
ات رفت نشست رو صندلیش
منم رفتم
*اتمام دادگاه
قاضی:خانم کیم ات مطمئنید میخواید جدا شید؟
ات:بله جناب
قاضی:تاریخ دادگاه بعدی *******است
تا اون موقع خوب فکراتون رو بکنید
هنوز وقت برای برگشت هست
ات:وقت هست
راهی نیست
ات ویو
تمام حرفام تو دادگاه با یه بغض صگی بود
آخرش اومدم بیرون
به نظر میومد کوک راضیه
این دلمو میشکونه
ات:یوری بیا بریم خونه خیلی خستم
یوری:باشه عزیزم بیا بریم خونه
*رفتن خونه
رو وون:مامانی مامانی چیشد؟
ات:اروم باش عزیزم دادگاه بعدی ********ه
لونا:مامانی خوبی؟
ات:آره عزیزم خوبم
من میرم بخوابم
یوری:باشه
*ساعت ۶ غروب
ات ویو
بیدار شدم حالم اصلا خوب نبود
بغض داشتم ولی اشکی واسه نمونده بود
یوری:تق تق(صدای در زدن)
ات:بله؟
یوری:میتونم بیام تو ات؟
ات:آره بیا
*یوری اومد تو و نشست رو تخت پیش ات
یوری:بیا بغلم ببینم کی اذیتت کرده؟(مهربون)
ات گریش گرفت و تو بغل کسی که مثل خواهرش بود خودشو خالی کرد و بعد ۵۰ مین از بغلش اومد بیرون
یوری:بهتری؟
ات:...........مم....نون(سک سکه واسه گریه کردن)
یوری:تو که نمیخوای و هنوز دوسش داری چرا خودتو اذیت میکنی هان؟
ات:مجبورم
حتی اگه من بخوام اون منو نمیخواد
یوری:.........
یوری:بیا بریم پارک حال و هوات عوض شه
بچه هام یکم بازی میکنن
ات:باشه
یوری:تو لباساتو بپوش و لباس بچه هارو بپوشون
منم میرم وسیله هارو بردارم
نویسنده ویو
۷.۹k
۲۵ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.